منشور کوروش کی، کجا و توسط چه کسی کشف شد؟

اگر دقت کرده باشید این روز ها همه جا سخن از منشوریست که شالوده و پی دموکراسیست، منشوری که باید ما را به یاد دورانی شیرین بیندازد و باعث شود تک تک مان خودمان را اصلاح کنیم. حالا کار ندارم این منشور حرکتی سیاسی یا تبلیغاتی است اما هر چه که هست امید وارم ما را به خود اورد تا دوباره با سعی و تلاش به روزگاری فراتر از آن دوران دست یابیم.

در سال ۱۲۵۸ خورشیدی/ ۱۸۷۹ میلادی به هنگام کاوشهای باستان‌شناسی هیئت بریتانیایی در محوطه باستانی بابل در بین‌النهرین، هرمز رسام(۱۸۲۶- ۱۹۱۰) باستان‌شناس بریتانیایی آسوری‌تبار، استوانهٔ گلی‌ای را یافت که شامل نوشته‌هایی به خط میخی بود.
منشور کورش هخامنشی، کهن‌ترین بیانیه حقوق بشرِ شناخته شده جهان و سند سربلندی ایرانیان از همزیستی آشتی‌جویانه و گرامی داشتِ باورها و اندیشه‌های همه مردمان تابعه در هنگامه بنیادگذاری نخستین امپراطوری جهان است.
محل اصلی نگهداری این منشور ، موزه بریتانیاست .
در جریان جشن‌های ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران، منشور کوروش به رغم مخالفت دولت وقت بریتانیا برای چند روز به ایران آورده شد و به نمایش در آمد.
این منشور در تاریخ ۱۹ شهریور ۱۳۸۹ وارد ایران و تحویل موزه ایران باستان شد. قرار است منشور کوروش چهار ماه در ایران در معرض بازدید قرار گیرد و بعد از آن مجدداً به موزه بریتانیا تحویل داده شود.
این سند به عنوان نخستین منشور حقوق بشر شناخته می‌شود و در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل آن را به شش زبان رسمی سازمان منتشر کرد. بدلی از این منشور در مقر سازمان ملل متحد در شهر نیویورک نگهداری می‌شود.

اما سخنی با ساده انگارانی که می گویند نباید این مشور را بر گردانیم:

دوستان غزیزم تا کی باید افسوس آن تمدن از دست رفته را بخوریم. تمدن ما امروز است تمدن ما همین ساعت است نه گذشته ی ما.

چرا به جای اینکه تمدنی فراتر از آن دوران را در جستوجو باشیم کورکورانه و بی خردانه در حال مرور و تاکید بر تمدنی که سال هاست در موزه هاست می گردیم.

تمدن ما پیش روی ماست نه پشت سر ما، پس آن را در اینده با سعی و تلاش و غیرتمان پیدا کنیم نه در گذشته!

گرانمایه ترین بخش از منشور کوروش بزرگ

اولین منشور حقوق بشر در جهان

 

Image
تندیس کورش کبیر در پارک سیدنی
منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.

پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، ...، نوه کوروش، شاه بزرگ، ...، نبیره چیش پیش، شاه بزرگ...

آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک خدای بزرگ دل های مردم بابل را بسوی من گردانید، ...، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.

ارتش بزرگ من بآرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.

نابسامانی درونی بابل و نیایشگاههای آنجا دل مرا بدرد آورد... من برای آرامش کوشیدم.

من برده داری را برانداختم. به بدبختی های آنان پایان بخشیدم.

فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند. فرمان دادم که هیچکس مردم شهر را نیازارد و به دارایی آنان دست یازی نکند.

مردوک خدای بزرگ از کار من خشنود شد... او مهربانی ا ش و فراوانی را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در آشتی و آرامش پایگاه بلندش را ستودیم.

من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاههایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم.

همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به جایگاههای خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم.

همچنین پیکره خدایان سومر و اکد را که نبونید، بدون هراس از خدای بزرگ، به بابل آورده بود، به خشنودی مردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم. باشد که دل ها شاد گردد.

بشود که خدایانی که آنان را به جایگاههای نخستینشان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند...

من برای همه مردم همبودگاهی آرام مهیا ساختم وآرامش را به تمامی مردم پیشکش کردم.

اعلامیه جهانی حقوق بشر

از آن جا كه شناسايی حيثيت و كرامت ذاتی تمام اعضای خانواده بشری و حقوق برابر و سلب ناپذير آنان اساس آزادی ، عدالت و صلح در جهان است؛

از آن جا كه ناديده گرفتن و تحقير حقوق بشر به اقدامات وحشيانه ای انجاميده كه وجدان بشر را برآشفته‌اند و پيدايش جهانی كه در آن افراد بشر در بيان و عقيده، آزاد و از ترس و فقر فارغ باشند، عالی ترين آرزوی بشر اعلا م شده است؛

از آن جا كه ضروری است كه از حقوق بشر با حاكميت قانون حمايت شود تا انسان به عنوان آخرين چاره به طغيان بر ضد بيداد و ستم مجبور نگردد؛

از آن جا كه گسترش روابط دوستانه ميان ملت‌ها بايد تشويق شود؛

از آن جا كه مردمان ملل متحد، ايمان خود را به حقوق اساسی بشر و حيثيت و كرامت و ارزش فرد انسان و برابری حقوق مردان و زنان ، دوباره در منشور ملل متحد اعلا م و عزم خود را جزم كرده‌اند كه به پيشرفت اجتماعی ياری رسانند و بهترين اوضاع زندگی را در پرتو آزادی فزاينده به وجود آورند؛

از آن جا كه دولت‌های عضو متحد شده‌اند كه رعايت جهانی و موثر حقوق بشر و آزادی‌های اساسی را با همكاری سازمان ملل متحد تضمين كنند؛

از آن جا كه برداشت مشترك در مورد اين حقوق و آزادی‌ها برای اجرای كامل اين تعهد كمال اهميت را دارد؛

مجمع عمومی اين اعلاميه جهانی حقوق بشر را آرمان مشترك تمام مردمان و ملت‌ها اعلا م می‌كند تا همه افراد و تمام نهادهای جامعه اين اعلاميه را همواره در نظر داشته باشند و بكوشند كه به ياری آموزش و پرورش ، رعايت اين حقوق و آزادی‌ها را گسترش دهند و با تدابير فزاينده ملی و بين المللی ، شناسايی و اجرای جهانی و موثر آن‌هارا چه در ميان مردمان كشورهای عضو و چه در ميان مردم سرزمين‌هايی كه در قلمرو آن‌ها هستند، تامين كنند.

---------------------------


ماده ١
تمام افراد بشر آزاد زاده می‌شوند و از لحاظ حيثيت و كرامت و حقوق با هم برابراند. همگی دارای عقل و وجدان هستند و بايد با يكديگر با روحيه ای برادرانه رفتار كنند.

ماده ٢
هر كس می‌تواند بی هيچ گونه تمايزی، به ويژه از حيث نژاد، رنگ، جنس، زبان، دين، عقيده سياسی يا هر عقيده ديگر، و همچنين منشا ملی يا اجتماعی، ثروت، ولادت يا هر وضعيت ديگر، از تمام حقوق و همه آزادی‌های ذكرشده در اين اعلاميه بهره مند گردد.
به علاوه نبايد هيچ تبعيضی به عمل آيد كه مبتنی بر وضع سياسی، قضايی يا بين المللی كشور يا سرزمينی باشد كه شخص به آن تعلق دارد، خواه اين كشور يا سرزمين مستقل، تحت قيمومت يا غير خودمختار باشد، يا حاكميت آن به شكلی محدود شده باشد.

ماده ٣
هر فردی حق زندگی، آزادی و امنيت شخصی دارد.

ماده ٤
هيچ كس را نبايد در بردگی يا بندگی نگاه داشت. بردگی و دادوستد بردگان به هر شكلی كه باشد، ممنوع است.

ماده ٥
هيچ كس نبايد شكنجه شود يا تحت مجازات يا رفتاری ظالمانه، ضد انسانی يا تحقيرآميز قرار گيرد.

ماده ٦
هر كس حق دارد كه شخصيت حقوقی اش در همه جا به رسميت شناخته شود.

ماده ٧
همه در برابر قانون مساوی هستند و حق دارند بی هيچ تبعيضی از حمايت يكسان قانون برخوردار شوند. همه حق دارند در مقابل هر تبعيضی كه ناقض اعلا ميه حاضر باشد، و بر ضد هر تحريكی كه برای چنين تبعيضی به عمل آيد، از حمايت يكسان قانون بهره مند گردند.

ماده ٨
در برابر اعمالی كه به حقوق اساسی فرد تجاوز كنند ـ حقوقی كه قانون اساسی يا قوانين ديگر برای او به رسميت شناخته است ـ هر شخصی حق مراجعه‌ موثر به دادگاه‌های ملی صالح را دارد.

ماده ٩
هيچ كس را نبايد خودسرانه توقيف، حبس يا تبعيد كرد.

ماده ١٠
هر شخص با مساوات كامل حق دارد كه دعوايش در دادگاهی مستقل و بی طرف، منصفانه و علنی رسيدگی شود و چنين دادگاهی در باره‌ حقوق و الزامات وی، يا هر اتهام جزايی كه به او زده شده باشد، تصميم بگيرد.

ماده ١١
١- هر شخصی كه به بزهكاری متهم شده باشد، بی گناه محسوب می‌شود تا هنگامی كه در جريان محاكمه ای علنی كه در آن تمام تضمين‌های لازم برای دفاع او تامين شده باشد، مجرم بودن وی به طور قانونی محرز گردد.
٢- هيچ كس برای انجام دادن يا انجام ندادن عملی كه در موقع ارتكاب آن، به موجب حقوق ملی يا بين المللی جرم شناخته نمی‌شده است، محكوم نخواهد شد. همچنين هيچ مجازاتی شديدتر از مجازاتی كه در موقع ارتكاب جرم به آن تعلق می‌گرفت، درباره كسی اعمال نخواهد شد.

ماده ١٢
نبايد در زندگی خصوصی، امور خانوادگی، اقامت گاه يا مكاتبات هيچ كس مداخله‌های خودسرانه صورت گيرد يا به شرافت و آبرو و شهرت كسی حمله شود. در برابر چنين مداخله‌ها و حمله‌هايی، برخورداری از حمايت قانون، حق هر شخصی است.

ماده ١٣
١- هر شخصی حق دارد در داخل هر كشور آزادانه رفت وآمد كند و اقامتگاه خود را برگزيند.
٢- هر شخصی حق دارد هر كشوری ، از جمله كشور خود را ترك كند يا به كشورخويش بازگردد.

ماده ١٤
١- در برابر شكنجه، تعقيب و آزار، هر شخصی حق درخواست پناهندگی و برخورداری از پناهندگی در كشورهای ديگر را دارد.
٢- در موردی كه تعقيب واقعا در اثر جرم عمومی و غيرسياسی يا در اثر اعمالی مخالف با هدف‌ها و اصول ملل متحد باشد، نمی‌توان به اين حق استناد كرد.

ماده ١٥
١- هر فردی حق دارد كه تابعيتی داشته باشد.
٢- هيچ كس رانبايد خودسرانه از تابعيت خويش ، يا از حق تغيير تابعيت محروم كرد.

ماده ١٦
١- هر مرد و زن بالغی حق دارند بی هيچ محدوديتی از حيث نژاد، مليت، يا دين با همديگر زناشويی كنند و تشكيل خانواده بدهند. در تمام مدت زناشويی و هنگام انحلال آن، زن و شوهر در امور مربوط به ازدواج حقوق برابر دارند.
٢- ازدواج حتما بايد با رضايت كامل و آزادانه زن و مرد صورت گيرد.
٣- خانواده ركن طبيعی و اساسی جامعه است و بايد از حمايت جامعه و دولت بهره مند شود.

ماده ١٧
١- هر شخصی به تنهايی يا به صورت جمعی حق مالكيت دارد.
٢- هيچ كس را نبايد خودسرانه از حق مالكيت محروم كرد.

ماده ١٨
هر شخصی حق دارد از آزادی انديشه، وجدان و دين بهره مند شود. اين حق مستلزم آزادی تغيير دين يا اعتقاد و همچنين آزادی اظهار دين يا اعتقاد، در قالب آموزش دينی، عبادت‌ها و اجرای آيين‌ها و مراسم دينی به تنهايی يا به صورت جمعی، به طور خصوصی يا عمومی است.

ماده ١٩
هر فردی حق آزادی عقيده و بيان دارد و اين حق، مستلزم آن است كه كسی از داشتن عقايد خود بيم و نگرانی نداشته باشد و در كسب و دريافت و انتشار اطلاعات و افكار، به تمام وسايل ممكن، و بدون ملاحظات مرزی، آزاد باشد.

ماده ٢٠
١- هر شخصی حق دارد از آزادی تشكيل اجتماعات، مجامع و انجمن‌های مسالمت آميز بهره مند گردد.
٢- هيچ كس را نبايد به شركت در هيچ اجتماعی مجبور كرد.

ماده ٢١
١- هر شخصی حق دارد كه در اداره‌ امور عمومی كشور خود، مستقيما يا به وساطت نمايندگانی كه آزادانه انتخاب شده باشند، شركت جويد.
٢- هر شخصی حق دارد با شرايط برابر به مشاغل عمومی كشور خود دست يابد.

ماده ٢٢
هر شخصی به عنوان عضو جامعه، حق امنيت اجتماعی دارد و مجاز است به ياری مساعی ملی و همكاری بين المللی، حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی ضروری برای حفظ حيثيت و كرامت و رشد آزادانه شخصيت خودرا، با توجه به تشكيلا ت و منابع هر كشور، به دست آورد.

ماده ٢٣
١- هر شخصی حق دارد كار كند، كار خود را آزادانه برگزيند، شرايط منصفانه و رضايت بخشی برای كار خواستار باشد و در برابر بیكاری حمايت شود.
٢- همه حق دارند كه بی هيچ تبعيضی، در مقابل كار مساوی، مزد مساوی بگيرند.
٣- هركسی كه كار می‌كند حق دارد مزد منصفانه و رضايت بخشی دريافت دارد كه زندگی او و خانواده اش را موافق حيثيت و كرامت انسانی تامين كند و در صورت لزوم با ديگر وسايل حمايت اجتماعی كامل شود.
٤- هر شخصی حق دارد كه برای دفاع از منافع خود با ديگران اتحاديه تشكيل دهد و يا به اتحاديه‌های موجود بپيوندد.

ماده ٢٤
هر شخی حق استراحت، فراغت و تفريح دارد و به ويژه بايد از محدوديت معقول ساعات كار و مرخصی‌ها و تعطيلا ت ادواری با دريافت حقوق بهره مند شود.

ماده ٢٥
١- هر شخصی حق دارد كه از سطح زندگی مناسب برای تامين سلامتی و رفاه خود و خانواده اش، به ويژه از حيث خوراك، پوشاك، مسكن، مراقبت‌های پزشكی و خدمات اجتماعی ضروری برخوردار شود. همچنين حق دارد كه در مواقع بیكاری، بيماری، نقص عضو، بيوگی، پيری يا در تمام موارد ديگری كه به عللی مستقل از اراده خويش وسايل امرار معاشش را از دست داده باشد، از تامين اجتماعی بهره مند گردد.
٢- مادران و كودكان حق دارند كه از كمك و مراقبت ويژه برخوردار شوند. همه كودكان، اعم از آن كه در پی ازدواج يا بی ازدواج زاده شده باشند، حق دارند كه از حمايت اجتماعی يكسان بهره مند گردند.

ماده ٢٦
١- هر شخصی حق دارد كه از آموزش و پرورش بهره مند شود. آموزش و پرورش، و دست كم آموزش ابتدايی و پايه، بايد رايگان باشد. آموزش ابتدايی اجباری است. آموزش فنی و حرفه ای بايد همگانی شود و دست يابی به آموزش عالی بايد با تساوی كامل برای همه امكان پذير باشد تا هركس بتواند بنا به استعداد خود از آن بهره مند گردد.
٢- هدف آموزش و پرورش بايد شكوفايی همه جانبه شخصيت انسان و تقويت رعايت حقوق بشر و آزادی‌های اساسی باشد. آموزش و پرورش بايد به گسترش حسن تفاهم، دگرپذيری و دوستی ميان تمام ملت‌ها و تمام گروه‌های نژادی يا دينی و نيز به گسترش فعاليت‌های ملل متحد در راه حفظ صلح ياری رساند.
٣- پدر و مادر در انتخاب نوع آموزش و پرورش برای فرزندان خود، برديگران حق تقدم دارند.

ماده ٢٧
١- هر شخصی حق دارد آزادانه در زندگی فرهنگی اجتماع، سهيم و شريك گردد و از هنرها و به ويژه از پيشرفت علمی و فوايد آن بهره مند شود.
٢- هركس حق دارد از حمايت منافع معنوی و مادی آثار علمی، ادبی يا هنری خود برخوردار گردد.

ماده ٢٨
هر شخصی حق دارد خواستار برقراری نظمی در عرصه‌ اجتماعی و بين المللی باشد كه حقوق و آزادی‌های ذكرشده در اين اعلاميه را، به تمامی تأمين و عملی سازد.

ماده ٢٩
١- هر فردی فقط در برابر آن جامعه ای وظايفی برعهده دارد كه رشد آزادانه و همه جانبه او را ممكن می‌سازد.
٢- هركس در اعمال حقوق و بهره گيری از آزادی‌های خود فقط تابع محدوديت‌هايی قانونی است كه صرفا برای شناسايی و مراعات حقوق و آزادی‌های ديگران و برای رعايت مقتضيات عادلانه‌ اخلاقی و نظم عمومی و رفاه همگانی در جامعه ای دموكراتيك وضع شده اند.
٣- اين حقوق و آزادی‌ها در هيچ موردی نبايد بر خلاف هدف‌ها و اصول ملل متحد اعمال شوند.

ماده ٣٠
هيچيك از مقررات اعلاميه‌ حاضر نبايد چنان تفسير شود كه برای هيچ دولت، جمعيت يا فردی متضمن حقی باشد كه به موجب آن برای از بين بردن حقوق و آزادی‌های مندرج در اين اعلاميه فعاليتی انجام دهد يا به عملی دست بزند.

نخستین نبرد کورش کبیر

میتراداتس ( ناپدری کوروش) پس از آنکه با تهدید استیاگ مواجه شد ، داستان کودکی کوروش و چگونگی زنده ماندن او را آنگونه که می دانست برای استیاگ بازگو کرد و طبعاً در این میان از هارپاگ نیز نام برد. هرچند معبران خواب و مغان درباری  با تفسیر زیرکانه ی خود توانستند استیاگ را قانع کنند که زنده ماندن کوروش و نجات یافتنش از حکم اعدام وی ،  تنها در اثر حمایت خدایان بوده است ،  اما این موضوع هرگز استیاگ را برآن نداشت که چشم بر گناه هارپاگ بپوشاند و او را به خاطر اهمال در انجام مسئولیتی که به وی سپرده بود به سخت ترین شکل مجازات نکند. استیاگ فرمان داد تا به عنوان مجازات پسر هارپاگ را بکشند. آنچه هرودوت در تشریح نحوه ی اجرای این حکم آورده است بسیار سخت و دردناک است:

۩
۩۩
۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩۩۩۩
۩ - ۩۩ - ۩
۩ )@@( ۩
(«**»)
/`*•.¸,¤°[ ۩ ]°¤,¸.•*´\
/,¤°´'`°.¸O¸.°´'`°¤,\
) ●● (
) ۞۞ (
) ●● (
) ۞۞ (
) ●● (
) ۞۞ (
\_°°_/
OO
۩۩
¤ ۩۩ ¤
پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و در دیگ بزرگی پختند ،  آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه – که البته هارپاگ نیز یکی از مهمانان آن بود –  بر سر سفره آوردند ؛  پس صرف غذا و باده خواری مفصل ، استیاگ نظر هارپاگ را در مورد غذا پرسید و هارپاگ نیز پاسخ آورد که در کاخ خود هرگز چنین غذای لذیذ و شاهانه ای نخورده بود ؛ آنگاه استیاگ در مقابل چشمان حیرت زده ی مهمانان خویش فاش ساخت که آن غذای لذیذ گوشت پسر هارپاگ بوده است.

صرف نظر از اینکه آیا آنچه هرودوت برای ما نقل می کند واقعاً رخ داده است یا نه ، استیاگ با قتل پسر هارپاگ یک دشمن سرسخت بر دشمنان خود افزود. هرچند هارپاگ همواره می کوشید ظاهر آرام و خاضعانه اش را در مقابل استیاگ حفظ کند ولی در ورای این چهره ی آرام و فرمانبردار ، آتش انتقامی کینه توزانه را شعله ور نگاه  می داشت ؛  به امید روزی که بتواند ستمهای استیاگ را تلافی کند. هارپاگ می دانست که به هیچ وجه در شرایطی نیست که توانایی اقدام بر علیه استیاگ را داشته باشد ، بنابرین ضمن پنهان کردن خشم و نفرتی که از استیاگ داشت تمام تلاشش را برای جلب نظر مثبت وی و تحکیم موقعیت خود در دستگاه ماد به کار گرفت. تا آنکه سرانجام با درگرفتن جنگ میان پارسیان(  به رهبری کوروش ) و مادها ( به سرکردگی استیاگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.

هنوز جزئیات فراوانی از این نبرد بر ما پوشیده است. مثلاً ما نمی دانیم که آیا این جنگ بخشی از برنامه ی کلی و از پیش طرح ریزی شده ی کوروش کبیر برای استیلا بر جهان آن زمان بوده است یا نه ؛ حتی دقیقاً نمی دانیم که کوروش ، خود این جنگ را آغاز کرده  یا استیاگ او را به نبرد واداشته است.  یک متن قدیمی بابلی به نام « سالنامه ی نبونید » به ما می گوید که نخست استیاگ – که از به قدرت رسیدن کوروش در میان پارسیان سخت نگران بوده است –  برای از بین بردن خطر کوروش بر وی می تازد و به این ترتیب او را آغازگر جنگ معرفی می کند. در عین حال هرودوت ، برعکس بر این نکته اصرار دارد که خواست و اراده ی کوروش را دلیل آغاز جنگ بخواند.

باری ، میان پارسیان و مادها جنگ درگرفت. جنگی که به باور بسیاری از مورخین بسیار طولانی تر و توانفرساتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت. استیاگ تدابیر امنیتی ویژه ای اتخاذ کرد ؛ همه ی فرماندهان را عزل کرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدین ترتیب خیانت های هارپاگ را –  که پیشتر فرماندهی ارتش را به او واگذار کرده  بود –  بی اثر ساخت. گفته می شود که این جنگ سه سال به درازا کشید و در طی این مدت ، دو طرف به دفعات با یکدیگر درگیر شدند. در شمار دفعات این درگیری ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد که در نبرد اول استیاگ حضور نداشته و هارپاگ که فرماندهی سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش میدان را خالی می کند و می گریزد. پس از آن استیاگ شخصاً فرماندهی نیروهایی را که هنوز به وی وفادار مانده اند  بر عهده می گیرد و به جنگ پارسیان می رود ، لیکن شکست می خورد و اسیر می گردد.  و اما سایر مورخان با تصویری که هرودوت از این نبرد ترسیم می کند موافقت چندانی نشان نمی دهند. از جمله  ” پولی ین“  که چنین می نویسد :

« کوروش سه بار با مادی ها جنگید و هر سه بار شکست خورد. صحنه ی چهارمین نبرد پاسارگاد بود که در آنجا زنان و فرزندان پارسی می زیستند . پارسیان در اینجا بازهم به فرار پرداختند ... اما بعد به سوی مادی ها – که در جریان تعقیب لشکر پارس پراکنده شده بودند –  بازگشتند و فتحی چنان به کمال کردند که کوروش دیگر نیازی به پیکار مجدد ندید. »

نیکلای دمشقی نیز در روایتی که از این نبرد ثبت کرده است به عقب نشینی پارسیان به سوی پاسارگاد اشاره دارد و در این میان غیرتمندی زنان پارسی را که در بلندی پناه گرفته بودند ستایش می کند که با داد و فریادهایشان ، پدران ، برادران و شوهران خویش را ترغیب می کردند که دلاوری بیشتری به خرج دهند و به قبول شکست گردن ننهند و حتی این مسأله را از دلایل اصلی پیروزی نهایی پارسیان قلمداد می کند.

به هر روی فرجام جنگ ، پیروزی پارسیان و اسارت استیاگ بود. کوروش کبیر به سال ٥٥٠  ( ق.م ) وارد اکباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس کرد و تاج او را به نشانه ی انقراض دولت ماد و آغاز حاکمیت پارسیان بر سر نهاد. خزانه ی عظیم ماد به تصرف پارسیان درآمد و به عنوان یک گنجینه ی بی همتا و یک ثروت لایزال -  که بدون شک برای جنگ های آینده بی نهایت مفید خواهد بود -  به انزان انتقال یافت.

کوروش کبیر پس از نخستین فتح بزرگ خویش ، نخستین جوانمردی بزرگ  و گذشت تاریخی خود را نیز به نمایش گذاشت. استیاگ – همان کسی که از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال کشتن وی بوده است – پس از شکست و خلع قدرتش نه تنها به هلاکت نرسید و رفتارهای رایجی که درآن زمان سرداران پیروز با پادشاهان مغلوب می کردند در مورد او اعمال نشد ، که به فرمان کوروش توانست تا پایان عمر در آسایش و امنیت کامل زندگی کند و در تمام این مدت مورد محبت و احترام کوروش بود. بعدها با ازدواج کوروش و آمیتیس ( دختر استیاگ و خاله ی کوروش ) ارتباط میان کوروش و استیاگ و به تبع آن ارتباط میان پارسیان و مادها ، نزدیک تر و صمیمی تر از گذشته شد. ( گفتنی است چنین ازدواجهای درون خانوادگی در دوران باستان –  بویژه در خانواده های سلطنتی –  بسیار معمول بوده است).   پس از نبردی که  امپراتوری ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال ٥٤٧  ( ق.م ) ، کوروش به خود لغب پادشاه پارسیان داد و شهر پاسارگاد را برای یادبود این پیروزی بزرگ و برگزاری جشن و سرور  پیروزمندانه ی  قوم پارس بنا نهاد.

مقبره کوروش کبیر؛ پاسارگاد

تاریخ نویسان باستانی از قبیل هرودوت، گزنفون، و کتزیاس درباره چگونگی زایش کوروش اتفاق نظر ندارند. اگرچه هریک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کرده‌اند، اما شرحی که آنها درباره ماجرای زایش کوروش ارائه داده‌اند، بیشتر شبیه افسانه می‌‌باشد. تاریخ نویسان نامدار زمان ما همچون ویل دورانت و پرسی سایکس، و حسن پیرنیا شرح چگونگی زایش کوروش را از هرودوت برگرفته‌اند. بنا به نوشته هرودوت؛ ایشتوویگو شبی خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که همدان و کشور ماد و تمام سرزمین آسیا را غرق کرد. ایشتوویگو تعبیر خواب خویش را از مغ‌ها پرسش کرد. آنها گفتند از او فرزندی پدید خواهد آمد که بر ماد غلبه خواهد کرد. این موضوع سبب شد که ایشتوویگو تصمیم بگیرد دخترش را به بزرگان ماد ندهد، زیرا می‌‌ترسید که دامادش مدعی خطرناکی برای تخت و تاج او بشود. بنابراین ایشتوویگو دختر خود را به کمبوجیه اول به زناشویی داد.

ماندانا پس از ازدواج با کمبوجیه باردار شد و شاه این بار خواب دید که از شکم دخترش تاکی رویید که شاخ و برگهای آن تمام آسیا را پوشانید. پادشاه ماد، این بار هم از مغ‌ها تعبیر خوابش را خواست و آنها اظهار داشتند، تعبیر خوابش آن است که از دخترش ماندانا فرزندی بوجود خواهد آمد که بر آسیا چیره خواهد شد. ایشتوویگو به مراتب بیش از خواب اولش به هراس افتاد و از این رو دخترش را به حضور طلبید. دخترش به همدان نزد وی آمد. پادشاه ماد بر اساس خوابهایی که دیده بود از فرزند دخترش سخت وحشت داشت، به همین خاطر زاده دخترش را به یکی از بستگانش هارپاگ، که در ضمن وزیر و سپهسالار او نیز بود، سپرد و دستور داد که کوروش را نابود کند. هارپاگ طفل را به خانه آورد و ماجرا را با همسرش در میان گذاشت. در پاسخ به پرسش همسرش راجع به سرنوشت کوروش، هارپاگ پاسخ داد: وی دست به چنین جنایتی نخواهد آلود، چون اولا کودک به او دل خوش کرده است، دوم چون شاه فرزندان زیاد ندارد دخترش ممکن است جانشین او گردد، در این صورت معلوم است شهبانو با کشنده فرزندش مدارا نخواهد کرد. پس کوروش را به یکی از چوپان‌های شاه به‌ نام میترادات (مهرداد) داد و از از خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد.


مقبره کوروش کبیر؛ پاسارگاد؛ عکس از آنوبانینی
مقبره کوروش کبیر: پاسارگاد


چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سپاکو از موضوع با خبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و به جای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده به دنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. مهرداد شهامت این کار را نداشت، ولی در پایان نظر همسرش را پذیرفت. پس جسد مرده فرزندش را به ماموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به عهده گرفت.



سالها بعد روزی کوروش که به پسر چوپان معروف بود، (و شاید این علتی باشد برای آنکه کوروش در کتاب مقدس (عهد عتیق) شبان نامیده شده است)  با گروهی از فرزندان امیرزادگان بازی می‌‌کرد. آنها قرار گذاشتند یک نفر را از میان خود به نام شاه تعیین کنند و کوروش را برای این کار برگزیدند. کوروش همبازی های خود را به دسته‌های مختلف بخش کرد و برای هر یک وظیفه‌ای تعیین نمود و دستور داد پسر آرتم بارس را که از شاهزادگان و سالاران درجه اول پادشاه بود و از وی فرمانبرداری نکرده بود تنبیه کنند. فرزند آرتم بارس به پدر شکایت برد که پسر یک چوپان دستور داده است وی را تنبیه کنند.

پدرش او را نزد ایشتوویگو برد و دادخواهی کرد که فرزند یک چوپان پسر او را تنبیه و بدنش را مضروب کرده است. شاه؛ چوپان و کوروش را احضار کرد و از کوروش سوال کرد: "تو چگونه جرأت کردی با فرزند کسی که بعد از من دارای بزرگ‌ترین مقام کشوری است، چنین کنی؟" کوروش پاسخ داد: "در این باره حق با من است، زیرا همه آنها مرا به پادشاهی برگزیده بودند و چون او از من فرمانبرداری نکرد، من دستور تنبیه او را دادم، حال اگر شایسته مجازات می‌‌باشم، اختیار با توست."

ایشتوویگو از دلاوری کوروش و شباهت وی با خودش به اندیشه افتاد. در ضمن بیاد آورد، مدت زمانی که از رویداد رها کردن طفل دخترش به کوه می‌‌گذرد با سن این کودک برابری می‌کند. بنابراین آرتم بارس را قانع کرد که در این باره دستور لازم را صادر خواهد کرد و او را مرخص کرد. سپس از چوپان درباره هویت طفل مذکور پرسش هایی به عمل آورد. چوپان پاسخ داد: "این طفل فرزند من است و مادرش نیز زنده است". اما شاه نتوانست گفته چوپان را قبول کند و دستور داد زیر شکنجه واقعیت امر را از وی جویا شوند.

چوپان در زیر شکنجه وادار به اعتراف شد و حقیقت امر را برای ایشتوویگو آشکار کرد و با زاری از او بخشش خواست. سپس ایشتوویگو دستور به احضار هارپاگ داد و چون او چوپان را در حضور پادشاه دید، موضوع را حدس زد و در برابر پرسش ایشتوویگو که از او پرسید: "با طفل دخترم چه کردی و چگونه او را کشتی؟" پاسخ داد: "پس از آن که طفل را به خانه بردم، تصمیم گرفتم کاری کنم که هم دستور تو را اجرا کرده باشم و هم مرتکب قتل فرزند دخترت نشده باشم".

 گرچه همانند این داستان در مورد سه پادشاه ساسانی (از جمله اردشیر بابکان) نیز نقل شده است و شاید خالی از افسانه پردازی نباشد لیکن بیشک رگه هایی از حقیقت را میتوان در آن یافت و شاید معتبر ترین شرح حالها درباره پرورش کوروش کبیر باشد.
کوروش در دربار کمبوجیه اول خو و اخلاق والای انسانی پارس‌ها و فنون جنگی و نظام پیشرفته آنها را آموخت و با آموزش‌های سختی که سربازان پارس فرا می‌گرفتند پرورش یافت.

هارپاگ، بزرگان ماد را که از نخوت و شدت عمل شاهنشاه ناراضی بودند بر ضد ایشتوویگو شورانید و موفق شد کوروش را وادار کند بر ضد پادشاه ماد لشکرکشی کند و او را شکست بدهد. با شکست کشور ماد به وسیله پارس که کشور دست نشانده و تابع آن بود، پادشاهی ۳۵ ساله ایشتوویگو؛ پادشاه ماد، به انتها رسید. اما به گفته هرودوت؛ کوروش به ایشتوویگو آسیبی وارد نیاورد و او را نزد خود نگه داشت. کوروش به این شیوه در ۵۴۶ پ.م. پادشاهی ماد و ایران را به دست گرفت و خود را پادشاه ایران اعلام نمود. کوروش پس از آنکه ماد و پارس را متحد کرد؛ خود را شاه ماد و پارس نامید. در حالیکه بابل به او خیانت کرده بود، خردمندانه از قارون، شاه لیدی خواست تا حکومت او را به رسمیت بشناسد و در عوض کوروش نیز سلطنت او را بر لیدی قبول نماید. اما قارون (کرزوس) در کمال کم خردی به جای قبول این پیشنهاد به فکر گسترش مرزهای کشور خود افتاد و به این خاطر با شتاب سپاهیانش را از رود هالسی (قزل‌ایرماق امروزی در کشور ترکیه) که مرز کشوری وی و ماد بود گذراند و کوروش هم با دیدن این حرکت خصمانه، از همدان به سوی لیدی حرکت کرد. دژ سارد که آن را تسخیر ناپذیر می‌‌پنداشتند، با صعود تعدادی از سربازان ایرانی از دیواره‌های آن، سقوط کرد و قارون (کروزوس)، شاه لیدی به اسارت ایرانیان درآمد و کوروش، مرز کشور خود را به دریای روم و همسایگی یونانیان رسانید. نکته قابل توجه؛ رفتار کوروش پس از شکست قارون است. کوروش، شاه شکست خورده لیدی را عفو کرد و وی تا پایان عمر تحت حمایت کوروش زندگی کرد و مردم سارد علی رغم آن که حدود سه ماه لشکریان کوروش را در شرایط جنگی و در حالت محاصره شهر خود معطل کرده بودند، مشمول عفو شدند.

افسانه ای معروف در این زمینه هست؛ که کوروش میخواست برای انتقام، کروزوس را در آتشی بر افروخته بسوزاند، که وی با دیدن آتش فریاد می می زند "آه، سولون، سولون" و وقتی کوروش علت را میپرسد جواب میدهد: روزی از سولون حکیم بزرگ یونان پرسیدم سعادتمند ترین فرد روی زمین کیست؛ و سولون در جواب گفت: انسان را اگر با سعادتمندی بمیرد می توان سعادتمند خواند. حالا منظور او را می فهمم. اینگونه کوروش هم پند گرفته و دستور به خاموش کردن آتش می دهد و او را عفو می کند.

پس از لیدی، کوروش نواحی شرقی را یکی پس از دیگری زیر فرمان خود در آورد و به ترتیب گرگان (هیرکانی)، پارت، هریو (هرات)، رخج، مرو، بلخ، زرنگیانا (
سیستان) و سوگود (نواحی بین آمودریا و سیردریا) و ثتگوش (شمال غربی هند) را مطیع خود کرد. هدف اصلی کوروش از لشکرکشی به شرق تامین امنیت و تحکیم موقعیت بود و گرنه در سمت شرق ایران آن روزگار، حکومتی که بتواند با کوروش به معارض بپردازد وجود نداشت. کوروش با زیر فرمان آوردن نواحی شرق ایران، وسعت سرزمین‌های تحت تابعیت خود را دو برابر کرد. حال دیگر پادشاه بابل از خیانت خود به کوروش و عهد شکنی در حق وی که در اوائل پیروزی او بر ماد انجام داده بود واقعا پشیمان شده بود. البته ناگفته نماند که یکی از دلایل اصلی ترس "نابونید" پادشاه بابِل،‌ همانا شهرت کوروش به داشتن سجایای اخلاقی و محبوبیت او در نزد مردم بابِل از یک سو و نیز پیش بینی‌های پیامبران بنی اسرائیل درباره آزادی قوم یهود به دست کوروش از سوی دیگر بود.
 
فرمان آزادسازی یهودیان دربند و اجازه بازگشت و بازسازی اورشلیم توسط کوروش بزرگ، باعث گردید بابل، بدون مرافعه در 22 مهرماه سال 539 پ.م. سقوط کند و فقط محله شاهی چند روز مقاومت ورزیدند. پادشاه محبوس گردید و کوروش طبق عادت، در کمال آزادمنشی با وی رفتار کرد. در سال بعد (538 پ.م.) هنگامی که او درگذشت، عزای ملی اعلام شد و خود کوروش نیز در آن شرکت کرد.

کوروش بزرگ در قسمتی از لوح معروف خود در زمینه فتح بابل که از متمدن ترین و با فرهنگ ترین سرزمینهای آن روزگار بود؛ می گوید : "من کوروش هستم، شاه جهان،...شاه شاهان... هنگامی که من بدون جنگ به بابل وارد شدم... ویرانه های آن را آباد کردم و مردم آن را از فقر نجات بخشیدم... برای همه انسانها آزادی دین و مذهب را به رسمیت شناختم ... و صلح و آرامش را برای بشریت به ارمغان آوردم. "

 با فتح بابل، مستعمرات آن یعنی سوریه، فلسطین و فنیقیه نیز سر تسلیم پیش نهادند و به حوزه حکومتی اضافه شدند. رفتار کوروش پس از فتح بابل جایگاه خاصی بین باستان شناسان و حتی حقوقدانان دارد. او یهودیان را آزاد کرد و ضمن مسترد داشتن کلیه اموالی که بخت النصر (نبوکد نصر) پادشاه مقتدر بابِل در فتح اورشلیم از هیکل سلیمان به غنیمت گرفته بود، کمک‌های بسیاری از نظر مالی و امکانات به آنان نمود تا بتوانند به اورشلیم بازگردند و دستور بازسازی هیکل سلیمان را صادر کرد. به همین خاطر در بین یهودیان به عنوان منجی معروف گشت که در تاریخ یهود و در تورات ثبت است.

در مورد ده سال پایانی عمر کوروش اطلاعات دقیقی در دست نیست و هر یک از مورخین به نحوی آن را روایت کرده اند و ماجرای درگذشت کوروش را به نحوی نقل کرده اند در یکی از این روایتها می خوانیم که کوروش در آخرین نبرد خود به قصد سرکوب اقوام وحشی سکا که با حمله به نواحی مرزی ایران به قتل و غارت می پرداختند به سمت شمال شرقی کشور حرکت کرد. میان مرز ایران و سرزمین سکاها رودخانه ای بود که لشگریان کوروش باید از آن عبور می کردند. هنگامی که کوروش به این رودخانه رسید، برای جنگ دو راه پیش رو داشت. یا از رودخانه عبور کند و در سرزمین سکاها به نبرد بپردازند و یا اجازه دهند که لشگریان سکا از رود عبور کرده و در خاک ایران به جنگ بپردازند. کوروش این دو گزینه را با سرداران خود در میان گذاشت. بیشتر سرداران ایرانی او، جنگ در خاک ایران را برگزیند، اما کرزوس امپراتور سابق لیدی که تا پایان عمر به عنوان یک مشاور به کوروش وفادار ماند؛ جنگ در سرزمین سکاها را پیشنهاد کرد. استدالال او چنین بود که در صورت نبرد در خاک ایران، اگر لشگر کوروش شکست بخورد تمامی سرزمین در خطر می افتد و اگر پیروز هم شود هیچ سرزمینی را فتح نکرده است. در مقابل اگر در خاک سکاها به جنگ بپردازند؛ پیروزی ایرانیان با فتح این سرزمین همراه خواهد بود و شکست آنان نیز تنها یک شکست نظامی به شمار رفته و به سرزمین ایران آسیبی نمی رسد. کوروش این استدلال را پذیرفت و از رودخانه عبور کرد. پیامد این نبرد کشته شدن کوروش و شکست لشگریانش بود. پس از این شکست، لشگریان ایران با رهبری کمبوجیه، پسر ارشد کوروش به ایران بازگشتند.

این روایت که به خاطر گزارش هرودوت از ماجرا معروفتر است چند سوال اساسی را به ذهن آنوبانینی متبادر میکند؛ نخست اینکه با وجود توهین های ملکه مزبور به پیکر بی جان شاهنشاه درگذشته ی ایران، که در تاریخ مزبور تشریح شده است؛ چگونه پیکر بی سر کوروش به ایرانیان باز پس داده شده و چگونه جسد از این مسافت دور و با عبور از رودخانه ای عظیم به پارسه آورده شده است.

دیگر اینکه چطور با وجود ناگهانی بودن این پیشامد بین پسران کوروش بر سر قدرت درگیری پیش نیامده؛ چطور هرج و مرجی که پس از درگذشت کمبوجیه رخ می دهد در این زمان پیش نمی آید (با وجود اینکه کوروش بسیار قدرتمندتر از پسرش کمبوجیه بوده)؛
چطور ملکه که شاه بزرگی همچون کوروش را از میان برداشته دست از سر ایران بر می دارد و سعی نمی کند ایران را تصرف نماید؟

چگونه کمبوجیه درست بعد از این پیشامد هولناک و عظیم با خیال راحت و با ارتشی بسیار مجهز و آماده به مصر حمله می کند و تنها حکومت مستقل باقیمانده و یکی از قدرتمند ترین حکومت های آن دوران را به تصرف خود در می آورد و مرزهای ایران را از چین تا ایتالیا و جنوب آفریقا، گسترش می دهد.
این سوالات و بسیاری از سوالات دیگر باعث می شود که محققین روایت فوق را درست ندانسته و آنچه را که "گزنفون" درباره مرگ مرگ کوروش نقل میکند بیشتر مقرون به حقیقت بدانند.

به طور خلاصه گزنفون نقل می کند که در ده سال پایانی حکومت کوروش اتفاق چندان مهمی رخ نداده است و پادشاه قدر قدرت ایران در آرامش سالهای پایانی عمر را طی کرده و پایان عمر خود را هم طی خوابی که میبیند از پیش می دانسته.
بنابر این پیش از مرگ، نیایش کرده و برای خدایان قربانی می کند. و سپس پسران و بزرگان کشور را جمع کرده و چنان که در میان همه پادشاهان ایرانی مرسوم بوده به آنها پند و اندرزهایی می دهد و از جهان رخت بر می بندد.

چنین است که پس از درگذشت پر افتخارترین و بزرگترین پادشاه جهان که انسانیت و فضایل اخلاقی را در جهان آن روز گسترد؛ مراسم با شکوهی برگزار می شود و شاه شاهان در آرامگاهی که خود از پیش فراهم آورده بود؛ با احترام فراوان به خاک سپرده می شود؛ تا طی بیش از 2500 سال؛ ایرانیان به داشتن چنین اسطوره ای افتخار کنند و با وجود حوادث بسیاری که در این مدت رخ داده، همواره حرمت پاسارگاد و پادشاه قدرقدرتش حفظ گردد.


مقبره کوروش کبیر: پاسارگاد

امپراتوری ایران بعد از هخامنشیان

پس از مرگ اسکندر مقدونی به سال 323پ.م که با به اتش کشیدن تخت جمشید این ننگ تاریخی را از خود به جا گذاشت،میان سرداران او بر سر فرمانروائی متصرفات وی نبردی طولانی در گرفت،تا انکه سال 312 پ.م سلوکوس با کنار زدن دیگر رقبای خویش فاتحانه وارد بابل شد،و این اغاز سلطنت سلوکیان بر سرزمین های شرقی امپراطوری اسکندر بود که خود مبدا گاه شماری نوینی گشت.سلوکوس همسری سغدی برگزید و بدین سان یونا نیان نژادی ایرنی_ یونانی یافتند.سلوکیان از همان ابتدای سلطنت به دلیل نداشتن پایگاهی قومی در میان مردم قلمرو خویش و تفاوت فاحش فرهنگ غنی ایرانی با  یونانی ها دچار مشکلاتی شدند. سلوکوس اقداماماتی از جمله: مقیم کردم مهاجران یونانی در میان ایرانیان جهت تسلط بر اوضاع داخلی ،همچنین اقدامات نظامی و تشکیل سپاهی  به منظور دفاع از متصرفات پرداخت.نام گذاری شهرهای ایران با اسامی و لقب های یونانی ،گماشتن سرداران سپاه به استانداری استانها و.....اما جنگهای متعدد انان با رقیبان و دشمنان غربی باعث میشد تمام مالیاتها صرف مخارج نظامی ،درباری و دیوانی انان شود، این امر فقر مردم سرزمین ایران را شدت می بخشید و خود به دشمنی ایرانیان و سلوکیان می افزود.اختلافات داخلی ،حسادتها و دشمنی های یونانیان و مقدونیها ساکن این نواحی،همچنین بلند پروازیها و ارمان طلبی های گروهی از سردارن موجب جدال ها و اسقلال طالبی های متعدد گشت.این وقایع در نیمه قرن سوم پیش از میلاد شرایط را برای ظهور یک نهضت ایرانی که بتواند همه مردم را به زیر درفش خود برای مخالفت و شورش بر ضد بیگانگان جمع کند،مهیا می نمود.درین زمان که پادشاه سل.کی با مصر در نبرد بود،استاندار سرزمین پارت،اندراگوس بر سلوکیان شورید،متعاقب ان استاندار سرزمین بلخ دیودوتوس قیام کرد که منجر به شکست پادشاه سلوکی شد.ضعف دولت سلوکیان قوم پرنی را برای حمله به انان برانگیخت،ارشک که در راس انان پارت را رهبری میکرد اندارگوس را شکست داد و بدین سان اولین دولت ایرانی بعد از هخامنشیان بنیاد گرفت.قوم پرنی یکی از 3 ایل سکائی قوم داهه بودند که در کرانه دریای مازنداران

به ضورت چادر نشین زندگی میکردند.اغاز حمله این قوم مبدا گاه شماری دیگری شد که احتمالامصادف است با بر تخت نشستن ارشک  247 پ.م.از این پس نام ارشک بر تمامی شاهان خاندان نهاده شد و این سلسله را اشکانیان خواندند. بعد از ارشک،تیرداد برادر او به جای وی بر تخت نشست که موجبات قوام این سلطنت را تا حد زیادی فراهم اورد.پس از تیرداد اردوان به شاهی رسید(211پ.م).در این هنگام انتیوخوس سوم ،پسر سلوکوس با سپاهی عظیم بر اشکانیان تاخت و تقریبا تمام قلمرو انان را به تصرف خود در اورد ولی چون هنگام نگاهداری این سرزمینها تنها با حفظ پادگان بسیار در مرز و بوم دشمن میسر بود،سرانجام انتیو خوس سرزمین پارت را به اشکانیان سپرد و پس از سفری به هندوکش و پنجاب،از راه کرمان به سلوکیه برگشت.پس از اردوان پریپت-فرهاد اول-مهرداد،پس از مهرداد پسرش فرهاد دوم-اردوان دوم-مهرداد دوم که پیروزیهای متعددی به دست اوردو نخستین کس از خاندان اشکانی بود که خود را از نسل اردشیر دوم هخامنشی نامید.سپس گودرز به شاهنشاهی رسید ولی ورد اول او را از حکومت بر انداخت،بعد از وی سینه تروک-فرهاد سوم –ورد دوم به سلطنت رسیدند.

در زمان ورد دوم کراسوس ،فرماندار رومی شرق،سپاه خود را برای حمله به دولت اشکانی اراست و در بهار سال 54 پ.م با هفت هنگ که شامل چهل هزار سرباز میشد،عازم سرزمین های ایرانی شد.در سپاه ورد دوم سواران اندک بودند،زیرا وی اطمینان داشت که پادشاه ارمنستان و شاهان محلی شمال بین النهرین به اندازه کافی به او سوار خواهند داد.در این سال ،سپاه روم از فرات گذشت و اندکی در بین النهرین نفوذ کرد و مقاومت های پراکنده اشکانیان را در هم شکست و سپاهیان خود را در کوچ نشین های یونانی جای داد.ورد برای کراسوس پیغام داد"ایا این نبرد به دستور دولت روم است یا بع خواست خود او؟کراسوس در پاسخ گفت :(در سلوکیه پاسخ این سوال را خواهم داد.)نماینده اشکانی دست خویش را بلند کرد و گفت:اگر موی بر دست من  بروید شما هم سلوکیه را خواهید دید.در سال 53 پ.م کراسوسبا همه نیرو از زگما ،بر ساحل فرات گذشت.مشاورانش به او گفته بودند که  طول فرات را به جنوب ،به سوی سلوکیه ،بپیماید.اون چون خبردار شد که سپاهیان سلوکیان در مشرق فرات به سوی دجله عقب می نشینند،تصمیم گرفت راه جنوب را بگذارد و به تعقیب ابرانیان بپردازد.در برابر چهل هزار سپاه ایرانی نتها به ده هزار سوار محدود میشد و به فرماندهی سورن،یکی از ازادگان مشرق ایران حافظ  سرزمینهای ایرانی بین النهرین بود.ورد خود با سپاه اصلی ایران به ارمنستان رفته بود،چون منطق حکم میکرد

که کراسوس به یاری سواران ارمنی از طریق ارمنستان حمله کند.

کراسوس با همه سپاه خود در بیابانهای شمال بین النهرین ،به دنبال دشمن فراری وهمی ،به سوی مشرق تاخت،

و به حران رسید.سپاه روم بر اثر پیاده روی در بیابان های خشک، فرسوده و گرسنه بود.افسران درخواست سپاه کردند،ولی کراسوس فرمان تعقیب مجدد داد و پس از صرف غذائی مختصر به سوی جنوب روانه گشت.ناگهان

نگهبانان فریاد برآوردند که سوراران اشکانی سپاه روم  را در محاصره گرفته اند . شاهان محلی آسیایی که به اجبار و بیم در سپاه روم بودند با شنیدن این خبر با سواران خود گریختند و رومیان را بی سواره نظام کافی بر جای گذاشتند . کراسوس به شتاب فرمان داد تاسپاهیانش به صورت چهارگوشی به گرد هم آیند . هنوز رومیان چهارگوش را نساخته بودند که حمله آغاز شد . نخست نیزه وران سنگین سلاح اشکانی بر رومیان سبک سلاح تاختند و آنان را به عقب نشینی وا داشتند . در پی نیزه وران اشکانی ، کمانداران سبک سلاح فرا رسیدند . رومیان محاصره شدند و باران تیر بر سرشان فرود آمد . کمان های اشکانی از کمانهای رومی برد بیشتری داشت و تیرها چندان نافذ بود که از زره  رومیان می گذشت . در نتیجه هنگ های رومی روی به نابودی نهادند . گاه رومیان درصدد تعقیب ایرانیان بر می آمدند ، اما سواران اشکانی بنا به سنت شان ، باز پس می نشستند و از پشت سر به سوی رومیان تیر می افکندند و رومیان ناچار به چهار گوش خود باز می گشتند . رومیان امید آن داشتند که تیرهای ایرانیان تمام شود ، ولی به ناگاه قافله ای از شتران را دیدند که با بار تیر می آمد . رومیان به علت نداشتن سواره نظام کافی قادر به حمله به قافله نبودند و سپاه اشکانی ، با آن که یک چهارم سپاه روم بود ، پیاپی دست به حمله می زد . کراسوس به فرزند خود فرمان داد تا با هزار و سیصد سوار و پانصد نیزه دار و چهار هزار سرباز بر سپاه ایرانی بتازد تا فرصت آن پیدا شود که بقیه رومیان را در یک جا گرد آورند . پسر کراسوس به حمله پرداخت و در میان گرد و خاک و در دل صحرا ناپدید شد ، ولی به زودی دریافت که در دام ایرانیان افتاده و به محاصره در آمده است . تیر باران آغاز شد . درخواست یاری از کراسوس به جایی نرسید و سر فرزند کراسوس به نشان شکست گروه رومی بر سر نیزه رفت .

 از رومیانی که با پسر کراسوس رفته بودند . تنها پانصد تن زنده برجای ماندند که همه اسیر شدند . روحیه سپاه کراسوس در هم شکست . به هنگام شب ، رومیان عقب نشینی آغاز نهادند و بامداد دیگر خود را به حَرّان رساندند . در انجا نیز به زودی به محاصره ایرانیان در آمدند . رومیان که بی سلاح و آذوقه مانده بودند ، شهر را فرو گذاشتند و راهی به بیرون شهر گشودند تا به ارتفاعات اطراف عقب بنشینند ، ولی راهنمایان محلی ایشان راگمراه کردند . روز دیگر سپاه درهم ریخته کراسوس بار دیگر به محاصره درآمد . ایرانیان پیشنهاد مذاکره دادند . کراسوس به تنهایی عازم ملاقات شد . در این میان ، رومیان دچار اختلاف شدند و کراسوس که تنها مانده بود با یاران اندکش به دست ایرانیان کشته شد . بسیاری از رومیان اسیر شد ند و انها که فرار کردند به دست اعراب گرفتار آمدند . سرانجام سر کراسوس را به نشان پیروزی برای وِرُد بردند . از چهل هزار رومی تنها ده هزار تن به سوریه بازگشتند ، ده هزار تن دیگر اسیر شدند و بقیه به هلاکت رسیدند .

کاخهاي دوره هخامنشيان

از کاخهاي دوره هخامنشيان در تخت جمشيد. در رساله «شرح اجمالي آثار تخت جمشيد» آمده : کاخ عظيمي است که ستونهاي بلند و پلکانهاي مفصل آن مهمترين آثار موجود تخت جمشيد بشمار ميرود.کاخ مزبور از طرف شمال و مشرق بحياط وسيعي مشرف بوده در هر يک از آن دو سمت پلکانهاي مفصلي داشته است .
پلکان شمالي چون از قديم الايام بيرون از خاک بوده خرابي و آسيب زياد به آن وارد آمده است و پلکان شرقي چون طي قرون متمادي خاک آن را فراگرفته سالمتر وبهتر باقي مانده است . رجوع بدو شکل زير شود.
در هر دو پلکان سراسر يک بدنه صف افسران و سربازان و مراسم مربوط بسلام ارتش شاهنشاهان هخامنشي نموده شده . در رديف بالا نقش عرابه ها و اسبهاي سلطنتي و کرسي مخصوص شاهنشاه و در دو رديف پائين ، تصوير افسران و بزرگان دربار يک درميان يکي پارس و يکي مادي بنظر ميرسد و در قسمت جلو صورت عده اي از سربازان جاويدان که سربازان خاص شاهنشاه بوده اند در سه رديف ديده ميشود. در بدنه وسط پلکان نقش هشت سرباز نيزه دار که باز يکي پارسي ويکي مادي باشد حجاري گرديده است . در بدنه بزرگ ديگر بيست و سه مجلس ، هر مجلس شامل تصوير نمايندگان يکي از ملل تابعه ايران با لباس و هيئت مخصوص و هدايائي که جهت شاهنشاه عرضه ميدارند ترتيب داده شده است . دست نفر مقدم هر دسته از نمايندگان را يک حاجب پارسي يا مادي گرفته براي باريافتن بحضور شاهنشاه ميبرد وپشت سر وي ساير نمايندگان آن ملت هداياي خود را مي آورند. وضع نقوش برجسته را در پلکانهاي دو ايوان شمالي و شرقي آپادانا طوري ترتيب داده اند که مانند تمام نقوش برجسته تخت جمشيد در يک طرف جانب راست و در طرف ديگر پهلوي چپ اشخاص بخوبي نمودار باشد و بدين ترتيب براي علاقه مندان بمطالعه وضع لباس ملل مختلف و افسران هخامنشي موضوع هاي بسيار شيرين و دلچسب فراهم ميباشد.
شرح نقوش برجسته ملل تابع ايران بر بدنه پلکان بزرگ جبهه شرقي آپادانا: چون يکي از جالب ترين و دلنشين ترين آثار تخت جمشيد همين قسمت اخير يعني بيست و سه مجلس شامل تصاوير ملل تابعه ايران در حال عرضه داشت هداياي خود و باريافتن به حضور شاهنشاه هخامنشي ميباشد، لذا از روي نقوش بدنه بزرگ پلکان شرقي آپادانا، در قسمتي که تصاوير ملل مزبور نموده شده است نظر به سالمتر ماندن آنها ذيلاً بمعرفي هر يک از اقوام تابع ايران مي پردازد: همانطور که فوقاً اشاره نمود تصاوير اين ملل در بيست و سه مجلس ترتيب داده شده . از اين بيست و سه مجلس هفت مجلس در رديف بالا قرار دارد: مجلس اول نمايندگان ماديان ، مجلس دوّم نمايندگان خوزيان ، مجلس سوم پارتيان ، مجلس چهارم . ملتي شبيه به پارتيان يعني سغديان يا باختريان ، مجلس پنجم مصريان (که نيمه بالاي بدنشان ريخته و از ميان رفته است . (در مجلس ششم و هفتم ظاهراً نمايندگان زرنکا (سيستان کنوني ) و خوارزميان نمودار هستند.
در رديف دوم شش ملت نموده شده است ; رديف جلوترنمايندگان ارامنه با اسب و ظرف گرانبها; پشت سر آنها بابليان که گاو کوهاندار از جمله هداياي ايشان است ; پس از آن نمايندگان مجلس سيليسي (؟ ) در آسياي صغير که دو راس قوچ ممتاز ضمن هداياي خود مي آورند و بعد از آن . سکائيان تيزخود سپس آشوريان و در آخر سکائيان هوم ورک ديده ميشوند. رديف سوم شامل پنج ملت بوده ، ابتدا نمايندگان فنيقيه با ظروف گرانبها و عرابه عالي ; سپس مردم کاپادوکيه (؟ ) در آسياي صغير; پس از آن نمايندگان يونانيان سارد و بعد مردم هاروواتي يعني اهالي رخج در افغانستان (رجوع به شکل بالاي همين صفحه شود). و بالاخره هنديان ديده ميشوند. پنج ملت ديگر هم روي ديواره پلکان بر بالاي نقش شير و گاو نموده گشته که بترتيب از بالا بپائين شامل نمايندگان سکودرا يعني ساکنين تراکيه و مشرق مقدونيه و سپس تازيان و پس از آن ملتي شبيه آشوريان بوده در منتهي اليه ديواره پله نمايندگان پونتي (سومالي کنوني ) و حبشيان که آخرين قوم تابع شاهنشاهي ايران بشمار ميرفته و داس و زرافه هديه ايشان ميباشد، حجاري شده است .


آثار آتش سوزي اسکندر در قسمت جنوبي همين بدنه که نقش ملل تابع ايران بر آن حجاري گشته و همچنين بر روي پله منتهي اليه جنوبي آن بخوبي پديدار است .
توضيح درباره اينکه بيست و سه مجلس فوق از لحاظ مدرک عظمت و قدرت ميهن ما در عصر شاهنشاهان هخامنشي تا چه پايه اهميت دارد در اينجا زائد بنظر ميرسد ضمناً طرز لباس و درجه تمدن و صنعت ملل تابع ايران از روي نقوش و هداياي هر کدام معلوم گشته اطلاعات کم نظيري را در اين باره به اختيار علاقه مندان ميگذارد و شرح اين قسمت در اينجا موجب اطناب مطلب خواهد بود.
بر طرفين بدنه هاي هر يک از پلکانهاي آپادانا کتيبه هائي بخط ميخي ديده ميشود. در لوحه يک طرف متن پارسي و در لوحه ديگر متنهاي بابلي و عيلامي است و مضمون آن بطور خلاصه از احداث پلکانها و نقوش روي آنها بفرمان خشايارشا حکايت مينمايد.
نقشه اجمالي کاخ آپادانا بدين قرار بوده که از پلکانهاي شمالي و شرقي هر کدام به ايواني بزرگ بالا ميرفته اند. هر يک از ايوانهاي مزبور داراي دوازده ستون سنگي بلند بارتفاع 18 متر بوده .از ايوان شمالي به وسيله دو آستانه و از ايوان شرقي بوسيله يک آستانه بدرون تالار بزرگ کاخ ميرفته اند.اين کاخ ايوان سومي هم به طرف مغرب داشته که چشم انداز آن رو بجلگه پهناور مرودشت بوده مانند ايوان شرقي بوسيله يک آستانه بزرگ به تالار مرکزي مربوط ميگرديده است . تالار بزرگ مرکزي کاخ داراي شش رديف در شش رديف جمعاً 36 عدد ستون سنگي بزرگ بوده هر ضلع تالار70 و 60 متر طول داشته در چهار طرف آن ديوار خشتي که قطر آن بطور متوسط 5 متر و نيم بوده قرار گرفته تالار مرکزي را از سه ايوان فوقالذکر مشخص مينموده است بدينقرار کاخ آپادانا عبارت از تالار بزرگي در وسط با36 ستون و ايوانهائي در شمال و مشرق و مغرب هر کدام داراي 12 ستون بوده بوسيله پلکانهاي مفصل و معظمي از جانب شمال و مشرق بحياط شمالي و شرقي کاخ مربوط ميگشته است از طرف جنوب تالار هم دو آستانه در بزرگ پديدار است که بقسمتهاي عقب تالار مربوط ميشود. با مختصر دقتي در محل ديوارهاي خشتي اطراف تالار محل آبروهاو ناودانها ملاحظه ميگردد. اين آبروها به مجراي عظيم زيرزميني مربوط ميشود که بطول چند کيلومتر در زير صفه تخت جمشيد در دل صخره ايجاد گشته محل جريان و خروج فاضل آب کاخهاي تخت جمشيد بوده است .


محل کشف الواح زر و سيم در کاخ آپادانا: در هر يک از چهار گوشه تالار مرکزي آپادانا درست زير زاويه ديوار خشتي اطراف تالار جعبه سنگي حاوي لوحي از زر و لوحي از سيم وجود داشته که به امر داريوش پيش از ساختمان ديوار آنها را نهاده بودند. دو عدد از اين جعبه ها با الواح آنها در زمانهاي قديم ضمن خاکبرداريها و تجسسهاي فراواني که طي قرون متمادي در آثار تخت جمشيد بعمل آورده اند کشف شده و از ميان رفته است . دو جعبه ديگر که درگوشه هاي شمال شرقي و جنوب شرقي تالار قرار داشت . در شهريور سال 1312 بوسيله آقاي کرفترمعاون و معمار هيئت علمي تخت جمشيد کشف گرديد، و اينک يک جعبه سنگي بايک لوح زر و يک لوح سيم در موزه سلطنتي کاخ مرمر ويک جعبه سنگي و يک لوح زر و يک لوح سيم ديگر در موزه ايران باستان نگهداري ميشود. مضمون کتيبه الواح مزبور بدينقرار است :
«داريوش ، شاه بزرگ، شاه شاهان ، شاه کشورها، پسرويشتاسپ هخامنشي . داريوش شاه گويد اينست کشوري که من دارم از سکستان آن طرف سغد تا کوشا (حبشه )، از هندتا سارد که آن را اهورا مزدا بزرگترين خدايان به من داده است . اهورا مزدا مرا و خاندانم را پاس دارد (حفظ کند).» از اين کتيبه برمي آيد که ساختمان کاخ آپادانا در زمان داريوش آغاز گشته تالار مرکزي آن در زمان همان شهريار ساخته شده ، قسمتهاي ديگر تا زمان خشايارشا بطول انجاميده است و به همين سبب کتيبه پلکانهاي بزرگ آن بنام خشايارشا نقر گرديده اند.
ستونهاي آپادانا در تالار مرکزي و ايوان شمالي شبيه ستونهاي عمارت مدخل بوده بر فراز آنها سرستون هائي داراي دو پيکر گاو استوار بوده است و اينک در حياط شمالي کاخ مزبور يکي از اين نوع سر ستون ها که شکسته و آسيب زياد ديده است موجود است و تا حدي چگونگي آن رامينماياند. ايوانهاي غربي و شرقي تنها داراي سر ستونهائي به شکل گاو يا شير بوده ، سر ستونهاي تزئيني ديگر نداشته و نمونه يکي از سرستونهاي ايوان شرقي مشتمل بر دو سر پيکر شير که بواسطه رگه طبيعي سنگ هنگام ساختمان کاخ و ايوان آپادانا از نصب آن خودداري ودر کف حياط به پهلو خوابانده شده بود. در فروردين سال 1321 در گوشه شمال شرقي حياط آپادانا به دست آمدو آن را در همان محل از پهلو بلند کرده بر کف زمين قرار دادند و اکنون همانجا نگهداري ميشود

هخامنشيان از آغاز تا فرجام

هخامنشیان نام دودمانی پادشاهی در ایران پیش از اسلام است. پادشاهان این دودمان از پارسیان بودند و تبار خود را به «هخامنش» می‌رساندند که سرکردهٔ طایفه‌ پاسارگاد از طایفه‌های پارسیان بوده است.هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح لیدیه و بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ را بنیادگذار شاهنشاهی هخامنشی می‌دانند.
به قدرت رسیدن پارسی‌ها و سلسله هخامنشی ( ۳۳۰-۵۵۰ قبل از میلاد) یکی از وقایع مهم تاریخ قدیم است. اینان دولتی تأسیس کردند که دنیای قدیم را به استثنای دو سوم یونان در تحت تسلط خود در آوردند. شاهنشاهی هخامنشی را نخستین امپراتوری تاریخ جهان می‌‌دانند.

قلمرو هخامنشیان در دوران اوج خود



کشور و سرزمین
---------------------------------------------
پارسی‌ها مردمانی آریایی نژاد بودند که مشخص نیست از چه زمانی به فلات ایران آمده بودند. آنان ازقوم آریایی پارس یا پارسواش بودند که درکتیبه‌های آشوری از سده نهم پیش از میلاد مسیح نام آنان آمده است. پارس ها همزمان با مادها به نواحی غربی ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان ساکن گردیدند. با ضعف دولت عیلام، نفوذ قوم پارس به خوزستان‌ و نواحی ‌مرکزی فلات ایران‌ گسترش یافت.
برای نخستین بار درسالنامه‌های آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۴ ق. م، نام کشور « پارسوآ» در جنوب و جنوب غربی دریاچه ارومیه برده شده‌است. بعضی از محققین مانند راولین سن عقیده دارند که مردم پارسواش همان پارسی‌ها بوده‌اند. تصور می‌شود اقوام پارسی پیش از این که از میان دوره‌های جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ایران بروند، در این ناحیه توقف کوتاهی نمودند و در حدود ۷۰۰ سال پیش از میلاد در ناحیه پارسوماش، روی دامنه‌های کوه‌های بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیه‌ای که جزو کشور ایلام بود، مستقر گردیدند. از کتیبه‌های آشوری چنین استنباط می‌شود که در زمان شلم نصر ( ۷۱۳-۷۲۱ ق. م) تا زمان سلطنت آسارهادون (۶۶۳ ق. م)، پادشاهان یا امراء پارسوا، تابع آشور بوده‌اند. پس از آن درزمان فرورتیش (۶۳۲-۶۵۵ ق. م) پادشاه ماد به پارس استیلا یافت و این دولت را تابع دولت ماد نمود.

مردم و طوایف
---------------------------------------------
هرودوت می‌گوید: پارسی‌ها به شش طایفه شهری و ده نشین و چهار طایفه چادرنشین تقسیم شده‌اند. شش طایفه اول عبارتند از: پاسارگادیان، رفیان، ماسپیان، پانتالیان، دژوسیان و گرمانیان. چهار طایفه دومی عبارتند از: داییها، مردها، دروپیک‌ها و ساگارتی ها. از طوایف مذکور سه طایفه اول بر طوایف دیگر، برتری داشته‌اند و دیگران تابع آنها بوده‌اند.

پارس ها همزمان با مادها به نواحی غربی ایران سرازیر شدند و پیرامون دریاچه ارومیه و کرمانشاهان ساکن گردیدند. برای نخستین بار درسالنامه‌های آشوری سلمانسر سوم در سال ۸۳۴ ق. م، نام کشور (پارسوآ) در جنوب و جنوب غربی دریاچه ارومیه برده شده‌است. بعضی از محققین مانند راولین سن عقیده دارند که مردم پارسوا همان پارسی‌ها بوده‌اند.

اقوام پارسی پیش از این که از میان دوره‌های جبال زاگرس به طرف جنوب و جنوب شرقی ایران بروند، در ناحیه پارسوآ توقف نمودند و در حدود سال ۷۰۰ پیش از میلاد در ناحیه پارسوماش، روی دامنه‌های کوه‌های بختیاری در جنوب شرقی شوش در ناحیه‌ای که جزو کشور ایلام بود، مستقر گردیدند. بعدها با ضعف دولت عیلام، نفوذ قوم پارس به خوزستان‌ و نواحی ‌مرکزی فلات ایران‌ گسترش یافت و رو به جنوب رفته اند.

مطابق منابع یونانی، در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) (همان استان کرمانشاهان کنونی) مادی های ساگارتی میزیسته اند که شکل بابلی - یونانی شدهً نام خود یعنی زاگروس (زاکروتی، ساگرتی) را به کوهستان غرب فلات ایران داده اند. نام همین طوایف است که در اتحاد طوایف پارس نیز موجود است و خط پیوند خونی طوایف ماد و پارس منجمله از منشا همین طایفه ساگارتی ها (زاکروتی، ساگرتی) است، طوایف پارس قبل از حرکت به سوی جنوب دورانی طولانی را در مناطق ماد میزیستند و بعدها با ضعف دولت عیلام، نفوذ قوم پارس به خوزستان‌ و نواحی ‌مرکزی فلات ایران‌ گسترش یافت و رو به جنوب رفته اند.

طبق نوشته‌های هرودوت، هخامنشیان از طایفه پاسارگادیان بوده‌اند که در پارس اقامت داشته‌اند و سر سلسله آنها هخامنش بوده‌است. پس از انقراض دولت ایلامیان به دست آشور بنی پال، چون مملکت ایلام ناتوان شده بود پارسی‌ها از اختلافات آشوری‌ها و مادی‌ها استفاده کرده و انزان یا انشان را تصرف کردند.

این واقعه تاریخی در زمان چیش پش دوم روی داده‌است. با توجه به بیانیه‌های کوروش بزرگ در بابل، می‌بینیم او نسب خود را به چیش پش دوم، می‌رساند و او را شاه انزان می‌خواند.

پس از مرگ چیش پش، کشورش میان دو پسرش « آریارومنه» پادشاه کشور پارس و کوروش که بعداً عنوان پادشاه پارسوماش، به او داده شد، تقسیم گردید. چون در آن زمان کشور ماد در اوج ترقی بود و هووخشتره در آن حکومت می‌کرد، دو کشور کوچک جدید التأسیس، ناچار زیر اطاعت فاتح نینوا بودند. کمبوجیه فرزند کوروش اول، دو کشور نامبرده را تحت حکومت واحدی در آورد و پایتخت خود را از انزان به پاسارگاد منتقل کرد.

شاهنشاهان هخامنشی
-------------------------------------------------------
مهم‌ترین سنگ‌نوشته هخامنشی از نظر تاریخی و نیز بلندترین آنها، سنگ‌نبشته بیستون بر دیواره کوه بیستون است. سنگ‌نوشته بیستون بسیاری از رویدادها و کارهای داریوش اول را در نخستین سال‌های حکمرانی اش که مشکل‌ترین سال‌ها حکومت وی نیز بود،به طور دقیق روایت می‌‌کند. این سنگ‌نوشته عناصر تاریخی کافی برای بازسازی تاریخ هخامنشیان را داراست.

به واقع با وجود فراوانی منابع میانرودانی، مصری، یونانی و لاتین نمی‌توان با تکیه بر آنها نسب‌شناسی کاملی از خاندان هخامنشی از هخامنش تا داریوش را به دست آورد. برای این منظور متن سنگ‌نوشته بیستون فرصت مناسبی را در اختیار مورخ قرار می‌‌دهد که در آن شاه شاهان نوشته بلند خود را با تایید مجدد رابطه اش با خاندان شاهنشاهی پارسیان آغاز می‌‌کند و به تدریج اخلاف خود را نام می‌‌برد: ویشتاسپ، آرشام، آریارمنه، چیش پش و هخامنش. این تبارشناسی به دلایل مختلف مدت‌های طولانی مورد ایراد قرار گرفته بود. زیرا در این فهرست نام دو نفر از شاهان هخامنشی که پیش از داریوش حکومت می‌‌کردند یعنی کوروش کبیر و کمبوجیه اول به چشم نمی‌خورد.

همین مسأله موجب شده است که مفسران سنگ‌نوشته نسبت به محتوای سنگ‌نوشته داریوش با شک و تردید نگاه کنند و او را غاصب پادشاهی هخامنشیان بدانند که با نوشتن این سنگ‌نوشته سعی داشته است برای مشروعیت بخشیدن به حکومت خود از نگاه آیندگان، شجرنامه خود را دست کاری کند.

موافق نوشته‌های هرودوت، لوحه نبونید پادشاه بابل، بیانیه کوروش بزرگ (استوانه کوروش)، کتیبه بیستون داریوش اول، و کتیبه‌های اردشیر دوم و اردشیر سوم هخامنشی، ترتیب شاهان این سلسله تا داریوش اول چنین بوده‌است: 

هخامنش
۱- چیش پش اول
۲- کمبوجیه اول
۳- کوروش اول
۴- چیش پش دوم


شاخه اصلی:
۵- کوروش بزرگ(دوم)
۶- کمبوجیه دوم ( فاتح مصر )
۷- کوروش سوم
۸- کمبوجیه سوم



شاخه فرعی:
آریا رومنه
ارشام
ویشتاسب

۹- داریوش بزرگ(اول)


با تحلیل کلی تمامی منابع می‌‌توان به این شکل نتیجه گرفت. در ربع نخست سده ششم ق.م چیش پش پسر هخامنش حکمرانی پارس را به پسر بزرگ‌ترش آریارامنه اعطا کرد در حالی که پسر کوچک‌ترش، کوروش اول به حکمرانی انشان منصوب شد. پس از مرگ آریارامنه، پسر وی آرشام جایگزین وی شد ولی پس از کوروش اول پسرش کمبوجیه اول و پس از او نیز پسر وی کوروش دوم جانشین او شد. این رویدادها در اواسط سده ششم پیش از میلاد به وقوع پیوست.

در این دوران، کوروش بزرگ توانست مادها را به تبیعت خود در آورد و به افتخار و ثروت دست یابد. مدتی بعد کوروش بزرگ بخش‌های بزرگی از مناطق خاورمیانه را به تصرف خود در آورد. بعد از او نیز کمبوجیه راه فتوحات پدرش را ادامه داد و بر گستره شاهنشاهی هخامنشی افزود.

کمبوجیه در بازگشت از مصر فوت کرد. برخی دلیل مرگ وی را بیماری و برخی دیگر توطئه اطرافیان می‌‌دانند اما مسلم است که وی در مسیر بازگشت از مصر مرده است ولی دلیل آن تا کنون مکتوم باقی مانده است.

پس از مرگ کمبوجیه تاج سلطنتی به داریوش از شاخه فرعی هخامنشی می‌‌رسد. آنچه به نظر واقعی می‌‌رسد این است که داریوش در زمان حیات پدر و پدر بزرگش (آرشام پدر بزرگش یا پسرش ویشتاسب پدر داریوش )، و با موافقت آنها، حکومت را به دست گرفت. چرا که در زمان ساخت کاخ داریوش در شوش در اوایل حکمرانی وی، بر اساس اطلاعات الواح مکشوفه از پی بناها، این دو زنده بودند.

کوروش بزرگ
کمبوجیه
بردیای دروغین (گوماته مغ)
داریوش بزرگ
خشایارشا (خشیارشا)
اردشیر یکم (اردشیر درازدست)
خشایارشای دوم
سغدیانوس
داریوش دوم
اردشیر دوم
اردشیر سوم
اردشیر چهارم(ارسس)
داریوش سوم

مجموعه باستانی تخت جمشید

تخت جمشید ،مجموعه ای از کاخهای بسیار باشکوهی است که ساخت آنها در سال ب512 قبل از میلاد آغاز شد و اتمام آن 150 سال به طول انجامید.تخت جمشید در محوطة وسیعی واقع شده که از یک طرف به کوه رحمت و از طرف دیگر به مرودشت محدود است . این کاخهای عظیم سلطنتی در کنار شهر پارسه که یونانیان آن را پرسپولیس خوانده اند ساخته شده است .
ساختمان تخت جمشید در زمان داریوش اول در حدود 518 ق . م ، آغاز شد. نخست صفه یاتختگاه بلندی را آماده کردند و روی آن تالار آپادانا و پله های اصلی و کاخ تچرا را ساختند . پس از داریوش ، پسرش خشایارشا تالار دیگری را بنام تالار هدیش را بنا نمود و طرح بنای تالار صد ستون را ریخت . اردشیر اول تالار صد ستون را تمام کرد . اردشیر سوم ساختمان دیگری را آغاز کرد که ناتمام ماند . این ساختمانها بر روی پایه هایی ساخته شــده که قسمتـی از آنها صخره های عظیم و یکپارچه بوده و یا آنها را در کوه تراشیده اند .
معماری هخامنشی ، هنری است از نوع تلفیق و ابداع که از سبک معماریهای
بابل و آشور و مصر و شهرهای یونانی آسیای صغیر و قوم اورارتو اقتباس شده و با هنر نمایی و ابتکار روح ایرانی نوع مستقلی را از معماری پدید آورده است . هخامنشیان با ساختن این ابنیة عظیم می خواستند عظمت شاهنشاهی بزرگ خود را به جهانیان نشان دهند.


img/daneshnameh_up/5/50/Takhtejamshid.jpg
تخت جمشید

اسناد تخت جمشید و کارگران مزد بگیر
در اواخر سال 1312 شمسی براثر خاکبرداری در گوشة شمال غربی صفه تخت جمشید قریب چهل هزار لوحه های گلی به شکل و قطع مهرهای نماز بدست آمد .
بر روی این الواح کلماتی به
خط عیلامی نوشته شده بود . پس از خواندن معلوم شد که این الواح عیلامی اسناد خرج ساختمان قصرهای تخت جمشید می باشد . از میان الواح بعضی به زبان پارسی و خط عیلامی است . از کشف این الواح شهرت نابجایی را که می گفتند قصرهای تخت جمشید مانند اهرام مصر با ظلم و جور و بیگار گرفتن رعایا ساخته شده باطل گشت .
زیرا این اسناد عیلامی حکایت از آن دارد که به تمام کارگران این قصرهای زیبا ، اعم از عمله و بنا و نجار و سنگتراش و معمار و مهندس مزد می دادند و هر کدام از این الواح سند هزینة یک یا چند نفر است .
کارگرانی که در بنای تخت جمشید دست اندرکار بودند ، از ملتهای مختلف چون ایرانی و بابلی و مصری و یونانی و عیلامی و آشوری تشکیل می شدند که همة آنان
رعیت دولت شاهنشاهی ایران بشمار می رفتند .

گذشته از مردان ، زنان و دختران نیز به کار گل مشغول بودند . مزدی که به این کارگران می دادند غالباً جنسی بود نه نقدی ، که آنرا با یک واحــد پـول بابلی به نام « شکــل » سنجیده و برابر آن را به جنس پرداخت می کردند . اجناسی را که بیشتر به کارگران می دادند و مزد آن محسوب می شدعبارت از :
گندم و گوشت .
اسکندر مقدونی در یورش خود به ایران در سال 331 قبل از میلاد، آنرا به آتش کشید.
تاریخنگاران در مورد علت این آتش سوزی اتفاق رای ندارند. عده ای آنرا ناشی از یک حادثه غیر عمدی میدانند ولی برخی کینه توزی و انتقام گیری اسکندر را تلافی ویرانی شهر
آتن بدست خشایار شاه علت واقعی این آتش سوزی مهیب میدانند.
تصویری از عظمت کاخها

 


ازآنچه امروز از تخت جمشید بر جای مانده تنها می توان تصویر بسیار مبهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با این همه می توان به مدد یک نقشه تاریخی که جزئیات
معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره از قوه تخیل، به اهمیت و بزرگی این کاخها پی برد.
نکته ای که سخت غیر قابل باور می نماید این واقعیت است که این مجموعه عظیم و ارزشمند هزاران سال زیر خاک مدفون بوده تا اینکه در اواخر دهه1310خورشیدی کشف شد.
چیزی که در نگاه اول در تخت جمشید نظر بیننده را به خود جلب می کند، کتیبه ها و سنگ نبشته های گذر خشایارشاه است که به
زبان عیلامی و دیگر زبانهای باستانی تحریر شده است. از این گذر به مجموعه کاخهای آپادانا می رسیم، جائی که در آن پادشاهان بار میدادند و مراسم و جشنهای دولتی در آن برگذار می شد.
مقادیر عمده ای طلا و جواهرات در این کاخها وجود داشته که بدیهی است در جریان تهاجم اسکندر به غارت رفته باشد.
تعداد محدودی از این جواهرات در موزه ملی ایران نگهداری می شود. بزرگترین کاخ در مجموعه تخت جمشید کاخ مشهور به "صد ستون" است که احتمالا یکی از بزرگترین آثار معماری دوره هخامنشیان بوده و داریوش اول از آن به عنوان سالن بارعام خود استفاده می کرده است.
تخت جمشید در 57 کیلومتری
شیراز در جاده اصفهان و شیراز واقع شده است.



معرفی خط هخامنشیان (خط میخی)

برای دیدن عکس در سایز بزرگ آن را ذخیره کنید

مطالب و اتفاقات مهم در زمان امپراطوری هخامنش

كوروش بزرگ
كوروش فرزند كمبوجيه از قوم پارس و ماندانا، دختر آزيدِهاگ پادشاه ماد، بود كه بر اثر فشار بيش از اندازه مادها بر قوم پارس، به جنگ پدربزرگش رفت، او را شكست داد، هگمتانه را گرفت و سلسله‌ي هخامنشي را در سال 550 پيش از ميلاد بنيان نهاد. چندي بعد، كِرِزوس، پادشاه ليدي، به تحريك يوناني‌ها بر ضد كوروش قيام كرد. از اين رو، كوروش به آسياي صغير لشكر كشيد و سارد، پايتخت ليدي، را گرفت. پادشاه هخامنشي در سال 538 پيش از ميلاد، بابل را فتح كرد و همه‌ي اسيران و بردگان را آزاد كرد و فرمان داد هيچ خانه‌اي ويران نشود، مال هيچ‌فردي چپاول نشود و همه آزاد باشند.

امپراتوري جهاني
داريوش اول، داريوش بزرگ، كارهاي مهمي براي گسترش امپراتوري هخامنشي انجام داد. احداث راه شاهي و ايجاد چاپارخانه ارتباط ايالت‌ها (ساتراپ‌ها) را آسان كرد و ضرب سكه استاندارد و قانون‌هاي عادلانه براي دريافت ماليات باعث رونق تجارت شد. داريوش بازرساني داشت كه به ساتراپ‌ها فرستاده مي‌شدند و به كار نيروهاي دولتي نظارت مي‌كردند. به علاوه، او مجموعه قوانيني وضع كرده بود كه تا اندازه‌اي از قانون‌هاي مشهور حمورابي اقتباس شده بود. داريوش بزرگ به كمك فينيقي‌ها ارتش ايران را به كشتي‌هاي جنگي تجهيز كرد و براي نخستين بار ارتباط بين درياي سرخ و مديترانه را از راه نيل برقرار كرد. در زمان او وسعت قلمرو ايران به بالاترين حد خود رسيد.


پايان هخامنشيان
در زمان داريوش برخوردهايي بين ايراني‌ها و يوناني‌ها رخ داد. داريوش در جنگ اول كاري از پيش نبرد، در جنگ دوم ، نبرد مارتُن، شكست خورد و جنگ سوم را به علت شورشي در مصر نيمه كاره رها كرد. پس از او خشايارشا توانست با تلاش بيش از دو ميليون مرد جنگي آتن را در نبرد ترومپِل فتح كند. اما داريوش سوم نتوانست در برابر هجوم لشكريان اسكندر مقاومت كند و در اثر خيانت يكي از سردارانش كشته شد و تخت جمشيد در 331 پيش از ميلاد به دست اسكندر افتاد و آن را به آتش كشيد.


دستاوردهاي تمدن هخامنشي
تمدني كه هخامنشي‌ها به وجود آوردند، دستاوردهاي مهمي براي ايرانيان و ملت‌هاي ديگر داشت. در اين‌جا به چند نمونه از آن‌ها اشاره مي‌كنيم. درباره‌ي اين تمدن و دستاوردهاي آن در مقاله‌هاي تكميلي بيش‌تر خواهيد خواند.

نخستين پيمان‌نامه‌ي حقوق بشر
در سال 1878 ميلادي استوانه‌اي از گل پخته از خرابه‌هاي بابل به دست آمد كه فرمان‌هاي كوروش بزرگ درباره آزادي اسيران و آزار نرساندن به مردمان شهرهاي فتح شده به خط و زبان بابلي روي آن نوشته شده بود. اين استوانه به عنوان نخستين اعلاميه‌ي حقوق بشر در موزه بريتانيا، در انگلستان، نگهداري مي‌شود.

كهن‌ترين فرش جهان
باستان شناسان شوروي سابق هنگام حفاري زير يخ‌هاي منطقه پازيريك در مرز مغولستان ، فرشي به طول دو متر و عرض يك متر و نيم كشف كردند كه نقش هاي مرسوم در كتيبه هاي هخامنشي در آن ديده مي شود. اين فرش را ، كه نشان‌دهنده پيشرفت هنر و فن نساجي و فرش بافي در دوران هخامنشي است، سكاها از ايران غارت كرده و به جنوب روسيه برده بودند.


نخستين پست جهان
به دستور داريوش بزرگ جاده معروف به جاده‌ي شاهي براي آسان كردن ارتباط بيت 25 ايالت امپراتوري بزرگ هخامنشي بين شوش و سارد احداث شد. اين جاده ،كه شرق و غرب امپراتوري را به هم پيوند مي زد، 2500 كيلومتر طول و 111 ايستگاه(چاپارخانه) داشت. در هر ايستگاه چابك سواران ماهر بر گرده‌ي اسب‌ها‌ي تندرو در انتظار رسيدن پيك شاهي بودند تا بي‌درنگ پيام را بگيرند و به چاپارخانه بعدي برسانند. به نوشته هرودوت، مورخ يوناني، چاپارها اين مسير را طي ده روز مي‌پيمودند.


چكيده معماري جهان
ساختمان تخت جمشيد به دستور داريوش بزرگ آغاز شد و پادشاهان بعدي هر كدام قسمتي به آن افزودند. در ساختمان اين بنا از كار بي‌مزد بردگان استفاده نشد. مزد كارگران و مهندساني كه از سراسر جهان براي ساختن اين بنا دعوت شده بودند، در لوح‌هاي كشف شده از تخت جمشيد نوشته شده است. اين بنا نشانه عظمت و پيشرفت فني و هنري هخامنشيان است.



كوتاه و خواندني
• مادها اسب هاي زيبا و خوش اندامي پرورش مي‌دادند و به يوناني ها مي‌فروختند. يونجه، كه خوراك اسب و جانوران اهلي ديگر بود، در زمان داريوش بزرگ از ايران به اروپا برده شد.


• به اسب در زبان عربي فَرَس گفته مي شود كه به معناي" از فارس آمده" است و مشخص مي‌كند اسب مشهور عربي، ريشه‌ي ايراني دارد.


• مادها باغ هاي باصفايي در اطراف دره الوند ايجاد كرده بودند كه به زبان پارسي باستان به آنها پر ديس مي‌گفتند. اين وازه به زبان يوناني راه يافت و به صورت پارادايز درآمد كه به معناي بهشت است.


• ارابه هاي مرگبار هخامنشي در محل محور چرخ خود دو تيغه داس مانند داشتند كه هنگام جولان دادن ارابه‌رانان در ميدان كارزار، پيكر سربازان دشمن را قطعه قطعه مي‌كردند.


• بانكداري مهم ترين نوآوري اقتصادي ايرانيان بود. بانكداري به صورت صندوق امانات و دادن وام آغاز شد و به تدريج به پشتوانه طرح‌هاي بزرگي مانند حفر قنات‌هاي طولاني تبديل شد.


• هلو از طريق ايران به روم و از آن جا به سراسر اروپا برده شد. در فرهنگ انگليسي وازه Pech به عنوان هلو آمده است كه از وازه‌ي Persia به معناي فارس گرفته شده است.


• در بيشتر نوشته هايي كه از دوران هخامنشي برجاي مانده است، ايرانيان از دو صفت دروغگويي و قرض كردن منع شده اند. ايرانيان دروغ را بدترين گناه مي دانستند و به اين جهت از قرض گرفتن واهمه داشتند كه مبادا به خاطر بدهكاري دروغ بگويند.


• آريوبرزَن سردار شجاع ايراني و سربازان دليرش در محل بند فارس، در كوه‌‌كيلويه، به پيشواز سپاهيان اسكندر رفتند و تا آخرين قطره خون با آنان جنگيدند و در راه ميهن جان باختند.

هخامنش

«هخامنش» (به پارسي باستان: Hakhamanish؛ به ايلامي: Ha.ak.ka.man.nu.ish؛ به يوناني: Achaimenes؛ به معناي: دوست- منش، داراي منش دوستانه) نامي است كه عنوان خاندان سلطنتي پارس - يعني هخامنشي - از آن گرفته شده است. در سنگ‌نوشته‌ي بيستون (I/3) و نيز در تاريخ هردوت (VII/11) هخامنش، پدر چيش‌پيش (Chishpish) و نياي داريوش كبير و خاندان او دانسته شده است. هخامنش اگر شخصيتي تاريخي مي‌بود، مي‌بايست در حدود 675 - 705 پ.م. زيسته باشد [Schmitt, p. 415]؛ اما اين گمان كاملاً ممكن و محتمل است كه «هخامنش» فقط نياي اسطوره‌اي خاندان سلطنتي پارس بوده [Dandamayev, p. 414] كه از جانب داريوش كبير معرفي شده است. با توجه به همين ماهيت اسطوره‌اي هخامنش است كه افلاتون مي‌گويد «هخامنش پسر Perseus پسر Zeus» بوده [Alcibidas 1] و ايليان مي‌نويسد كه «عقابي هخامنش را پرورده بود» [hist. Anim. 12.21]. برخلاف داده‌هاي گسترده‌اي كه مورخان يوناني از Deioces سردودمان فرضي پادشاهي ماد عرضه داشته‌اند (مانند: هردوت I/96-101)، هم‌اينان، هيچ اطلاع خاص و عمده‌اي از هخامنش به عنوان سردودمان خاندان پادشاهي پارس ارائه نكرده‌اند. اين نكته نيز مي‌تواند نشان دهد كه موجوديت هخامنش، متأخر، ناشناخته و بدون سابقه‌ي تاريخي بوده است.
امروزه تعلق فردي به نام هخامنش يا عنوان هخامنشي به خاندان سلطنتي كورش كبير، شديداً مورد نقد و ترديد است. كورش در تبارنامه‌ي خود (Cyrus Cylinder/21) هيچ نامي از «هخامنش» به عنوان نيا و سردودمان خود نمي‌برد [Dandamayev, p. 414] و در هيچ يك از نوشته‌هاي او و حتا پدربزرگ‌اش كورش يكم (كه مهري سلطنتي و به زبان ايلامي است) از عنوان «هخامنشي» سخني نرفته است. داريوش نيز هنگام يادكرد از شاهان «هخامنشي» پيش از خود (Bistun I/2-4) نامي از كورش و كبوجيه نمي‌برد.
از همه‌ي اين نشانه‌ها و اشاره‌ها، مي‌توان چنين گمان برد كه داريوش كبير، عنوان هخامنش- هخامنشي را در مقام سردودمان و نام دودماني خاندان سلطنتي پارس، به ويژه از آن رو مطرح كرده و به خاندان كورش اطلاق نموده است كه دودمان جداگانه و غيرسلطنتي خود را خويشاوند و پيوسته با دودمان شهرياري كورش در پارس نشان و نمايش دهد و دست‌يابي‌اش را به شاهنشاهي پارس در پي قتل برديا (كه فردي شياد و غاصب به نام گئومات معرفي شده بود) مشروع، و مبتني بر حقوق و ميراث خانوادگي [بريان، ص 71-269، 327]. يكي از نمونه‌هاي جالب توجه چنين تلاشي براي هخامنشي ناميدن و نمودن كورش و خاندان‌اش، كتيبه‌هايي است به خط ميخي پارسي باستان در پاسارگاد (CMa,b,c) كه محتواي آن‌ها چنين است: «كورش، شاه بزرگ، يك هخامنشي!» حال آن كه مي‌دانيم خط ميخي پارسي باستان به فرمان داريوش كبير ابداع شده بود و از اين رو منطقي است تصور شود كه اين كتيبه‌ها به دستور داريوش و در جهت برنامه‌هاي تبليغي وي، ساخته شده‌اند [بريان، ص 328].
اما قطعيت چنين نظريه‌اي نيز چيزي از شكوه و عظمت شخصيت و عملكرد داريوش كبير نمي‌كاهد. او كسي بود كه با هوش‌مندي و سياستي استثنايي، در اندك زماني بر همه‌ي بحران‌هاي مشروعيتي و سياسي و نظامي چيره گرديد و ساختار و سامانه‌ي پادشاهي پارس را چنان بازآرايي نمود و استوار ساخت كه تا 230 سال، اين دودمان بي‌هيچ سستي و تزلزل خاصي توانست امنيت و آرامش و توسعه و بالندگي را با قاطعيت و قدرت، بر بخش بزرگي از جهان آن روزگار حاكم سازد

هخامنشیان نخست پادشاهان بومی

هخامنشیان نخست پادشاهان بومی پارس و سپس انشان بودند ولی با شکستی که کوروش بزرگ بزرگ بر ایشتوویگو واپسین پادشاه ماد وارد ساخت و سپس فتح لیدیه و بابل پادشاهی هخامنشیان تبدیل به شاهنشاهی بزرگی شد. از این رو کوروش بزرگ را بنیادگذار شاهنشاهی هخامنشی می‌دانند.

در ۵۲۹ پ.م کوروش بزرگ پایه گذار دولت هخامنشی در جنگ‌های شمال شرقی ایران با سکاها، کشته شد. لشکرکشی کمبوجیه جانشین او به مصر آخرین رمق کشاورزان و مردم مغلوب را کشید و زمینه را برای شورشی همگانی فراهم کرد. داریوش بزرگ در کتیبهً بیستون می‌گوید: «بعد از رفتن او (کمبوجیه) به مصر مردم از او برگشتند...»

شورش‌ها بزرگ شد و حتی پارس زادگاه شاهان هخامنشی را نیز در برگرفت. داریوش در کتیبه بیستون شمه‌ای از این قیام‌ها را در بند دوم چنین نقل می‌کند: «زمانی که من در بابل بودم این ایالات از من برگشتند: پارس، خوزستان، ماد، آشور، مصر، پارت خراسان (مرو، گوش) افغانستان (مکائیه).» داریوش از ۹ مهر ماه ۵۲۲ تا ۱۹ اسفند ۵۲۰ ق.م به سرکوبی این جنبش‌ها مشغول بود.

جنگ‌های ایران و یونان در زمان داریوش آغاز شد. دولت هخامنشی سر انجام در ۳۳۰ ق. م به دست اسکندر مقدونی منقرض گشت و ایران به دست سپاهیان او افتاد.

اسکندر سلسله هخامنشیان را نابود کرد، دارا را کشت ولی در حرکت خود به شرق همه جا به مقاومت‌های سخت برخورد، از جمله سغد و باکتریا یکی از سرداران جنگی او بنام سپتامان ۳۲۷- ۳۲۹ ق. م در راس جنبش همگانی مردم بیش از دو سال علیه مهاجم خارجی مبارزه دلاورانه کرد. در این ناحیه مکرر مردم علیه ساتراپهای اسکندر قیام کردند. گرچه سرانجام نیروهای مجهز و ورزیده اسکندر این جنبش‌ها را سرکوب کردند ولی از این تاریخ اسکندر ناچار روش خشونت آمیز خود را به نرمش و خوشخویی بدل کرد.