نبردهای ایران و رم (ورود اسکندر به بین النهرین)

شکست ایران در (پلاته) در 479 قبل از میلاد سبب شد ایران پس از آن،تنها به عنوان ناظر سیاسی در جنوب اروپا حضور داشته باشد و ارتش عظیم خود را دگربار در مناطق تنگ و پرجزیره یونان به خطر نیندازد،اما یونانیان در هرحال ایران را دشمن خود می دانستند،چراکه پادشاهان هخامنشی با پرداخت بودجه جنگ ها به شبه نظامیان سبب بروز عدم تعادل در بین قدرتهای نظامی یونان (که بسیار متعدد و از هم گسیخته بودند) می شد.

در 335 قبل از میلاد (فیلیپ مقدونی) موفق به جمع آوری بزرگترین سپاه حرفه ای یونان تا آن زمان شد (البته این به گفته مورخان غربی است چراکه به نظر می رسد در پلاته سپاه یونان بزرگتر از این رقم بوده باشد) 30 هزار سرباز و 50 هزار سوار،اما یک سال بعد با مرگ فیلیپ ،حمله او به ایران را ناکام گذاشت.حال آنکه او در آن زمان اتحادیه بزرگی را  علیه ایران را ترتیب داده بود.اکنون سرنوشت ارتش حرفه ای فیلیپ به جوانی 20 ساله به نام (اسکندر) سپرده شده بود.اسکندر برای آنکه بتواند جای پدر خود را بگیرد،باید دست به اقدام پر سروصدایی می زد و این اقدام حملات وحشیانه به مردم تراس (که علیه مقدونی ها قیام کردند) و تصرف شهر (تب) و فروش مردم به بردگی! و کشتن کلیه رقبای خود در خانواده پدرش بود.رهبران یونان این بار با یکدیگر متحد شده بودند و پادشاهان ایران درگیر تغییر مداوم سلطنت.

ورود به آسیا

تاریخ نویسان درباره نبرد های اسکندر چندان به دقت عمل نمی کنند و به همین دلیل هجوم وی به ایران مجموعه ای شده از داستان و تخیل در کنار واقعیت است.

(دولاندلن) که تقریبا منصفانه به تاریخ نگریسته در کتاب تاریخ جهان خود،ورود اسکندر به ایران را اینگونه نوشته:

در 334 قبل از میلاد،اسکندر بدون برخورد با مقاومت از (هلس پونت) می گذرد در حالی که 40 هزار نیروی ایرانی برای نبرد آماده نبودند.اسکندر در برابر چشم حریف از رودخانه (میزی) گذشت... متوجه جنوب شد و (ایوان) را آزاد ساخته،لیدی،کاری،میلت و هالیکارناس را با حمله تسخیر کرد و سایر شهرها نیز ار فاتح جدید استقبال کردند.در سال 333 قبل از میلاد،اسکندر به پیشروی در آسیای صغیر ادامه می دهد و در نهایت درایسوس (شهری در سوریه کنونی) سپاه داریوش سوم را شکست می دهد...

داریوش 2 سال بعد مجددا در (آربیل) نتوانست مانع پیشروی سپاه اسکندر شود و سپاهیان او از هم پاشیدند.(دولاندلن) حداقل یک لطف را کرده که در کتاب خود از ارقام باور نکردنی لشکریان برخی از مورخان اروپایی استفاده نکرده چراکه یونانیان در نبردهای سه گانه (گرانیک،ایسوس و آربیل) تلفات خود را حدود 2 هزار نفر و تلفات ایرانیان را حدود 200 هزار تا 450 هزار نفر (!!؟؟) ذکر کرده اند.

مورخان غربی پس از این سه نبرد،برای ارتش ایران جایگاهی قائل نمی شوند و در کتابهایشان ذکر می کنند که اسکندر پس ار پیروزی آربیل،بابل و شوش را متصرف شده و پرسپولیس و پاسارگاد را تسخیر می کند.

سپس همدان،ری،دامغان،بلخ و پنجاب را گرفته و حوالی سند می رسد و از آنجا دیگر از پیشروی منصرف می شود.روایت منصفانه تر،روایت برخی از مورخان ایرانی نظیر مرحوم دکتر (احمد حامی و اصلان غفاری) است که نگارنده مختصری از آنها را در چند سال گذشته در روزنامه ایران (اردیبهشت ماه 83) منتشر کرد.

آنها معتقدند،در حقیقت اسکندر نتوانسته وارد خاک اصلی ایران شود بلکه با استفاده از فرسودگی امپراتوری هخامنشی،مرگ داریوش به وسیله رئیس نگهبانان و اندکی خوش شانسی موفق شده بزرگترین امپراتوری باستان را از میان بردارد.

چرا نسبت به جنگهای اسکندر تردید وجود دارد؟

(ناپلئون بناپارت) معتقد بود چون در روایات ،یونانیان از نبردهایشان باایران از ایران اطلاعاتی را ارائه نداده اند،بنابراین روایات یونانیان قابل اتکا و استناد نیستند و علاوه بر آن تاریخ ثبت شده توسط مورخان یونانی بیشتر به داستان سرایی شبیه است تا تاریخ.اسکندر به دلایل زیر نمی توانسته سپاهیان چند صد هزار نفری ایرانیان را با استفاده از نبوغش (که نبوغی نداشت) را شکست دهد و یا صدها شهر بزرگ را ظرف چند سال پیاپی بگیرد.

1- در دنیای قدیم سپاهیانی که علیه هم وارد نبرد می شدند اگر سپاه حریف را دو یا سه برابر خود می دیدند،تن به نبرد نمی دادند چراکه سکست خود را قطعی می دانستند مگر آنکه امکان شورش،بی انگیزگی و یا ناهماهنگی در سپاه حریف بوده باشد.

2- اسکندر،ادوات قلعه گیری نظیر منجنیق،برجهای متحرک و قلعه کوب نداشت.در این صورت نمی توانست قلعه ها را فتح کند و اگر داشت نیز می توانست به آن سرعت هزاران کیلومتر راه را با این ادوات سنگین و دست وپا گیر را بپیماید.

3- یونانیان تا آن زمان سابقه آشنایی با شرق ایران،مرکز ایران،شمال ایران و کشورهای در جوار شرق ایران را نداشتند ،بنابراین نمی توانستند جسورانه 6 هزار کیلومتر وارد عمق خاک ایران،آسیای میانه و غرب هند بشوند.

4- ادوات و لجستیک برای  چنین ارتشی در دنیای قدیم آن هم توسط سرزمین کوچکی مانند یونان که مدام در حال جنگ بود نا ممکن بود و بدون لجستیک و پشتیبانی از سرزمین اصلی یک سردار نمی توانسته در جنگ پیشروی کند.

5- سن وسابقه اسکندر نمی توانسته به عنوان جوان 20 ساله اجازه دهد با قویترین ارتش های منظم تاریخ دنیای باستان نبرد کرده و به سادگی آنها را با همان 30 هزار نفری که از همان ابتدا از یونان آورده بود،شکست دهد.

شاید این سوال مطرح شود که اگر نسبت به داستان اسکندر شک و شبه وجود دارد،چرا باید جنگ های او را جزو جنگهای تاثیر گذار تاریخ دانست؟

می توان گفت اسکندر در نبرد با ایران در منطقه بین النهرین،آسیای صغیر،مصر و سوریه به پیروزی رسیده (البته ممکن است اما حتمی نیست.)

او میتوانسته از سستی ارکان حکومت هخامنشی در سالهای آخر کار استفاده کرده و سربازان بی رغیب حریف را از پایی درآورده،سپاهیان ایران را متفرق کرده باشد.اما او نمی توانسته با این کار وارد ایران شده باشد.چراکه رشته کوههای زاگرس مانند سد عظیمی مانع ورود او به فلات ایران می شده و بزرگی خاک ایران نیز در آن زمان،خطوط پشتیبانی او را طولانی کرده و پیروزی او را نا ممکن ساخته است،بنابراین وی از جنوب بین النهرین (و شاید تا نزدیکی خوزستان) آن سوتر نیز نرفته است.اما اسکندر به هر تقدیر سرنوشت نهایی یک امپراتوری قدرتمند باستان را رقم زده و تیر خلاص را بر پیکر حکومت 200 ساله هخامنشی شلیک کرد.

حمله به (ایسوس) و (آربیل) که در باره جزئیات آنها نمی توان به گفته مورخان یونانی استناد کرد،قدرت نیروهای شاه ایران را بی اثر کرده (احتمالا این نیروها با نبرد در کنار شاه ایران سرباز زده اند.مثلا به دلیل تنفر از فرماندهانشان،خیانت کرده اند و یا مزدور بوده اند) و اینچنین اسکندر توانست خود را به راحتی به بابل افسانه ای برساند.

به هرحال مرگ شاه ایران (داریوش سوم) ، سقوط هخامنشیان ، شکست ایران و درس عبرت نگرفتن از سه جنگ (آربیل،گرانیک و ایسوس) سبب شد تا ایران 80 سال از صحنه بین المللی حذف شود و این فرصت خوبی برای قدرت گرفتن مردم رم،کارتاژها و مردم خاور نزدیک بود.

====================================

برگرفته شده از:

کتاب صد جنگ بزرگ تاریخ از علی غفوری

آغاز جنگهاى ایران و عثمانى در زمان شاه محمد خدابنده

 

آغاز جنگهاى ایران و عثمانى در زمان شاه محمد خدابنده

«986 ق / 1578 م»

مرگ شاه طهماسب اول و اختلافاتى که بعد از آن پادشاه میان سرداران قزلباش بر سر سلطنت ایران ظهور کرد، مایه ضعف دولت و سرکشى حکام ولایت و طوایف و اقوامى‏شد که در اطاعت دولت صفوى به سر مى‏بردند. در جریان این اختلافات، بسیارى از سرداران مجرب و با کفایت ایران کشته شدند و کارها در زمان شاه
اسماعیل دوم، بیشتر به دست جوانان بى تجربه و نو رسیده و خود رأى افتاد. امور لشکرى مختل شد و اتحاد در اتفاقى که در عهد شاه اسماعیل اول و شاه طهماسب میان طوایف قزلباش، به ویژه در برابر دشمنان خارجى وجود داشت، به نفاق و دشمنى و رقابت مبدل شد. شاه اسماعیل دوم با آنکه به مدهب تسنن مایل بود و در تقویت و ترویج آن مذهب مى‏کوشید، بر دولت عثمانى به چشم سوءظنن و بدبینى و خصومت مى‏نگریست. زیرا سلطان عثمانى بر خلاف آداب و رسوم سیاسى، سفیرى براى تبریک جلوس وى به ایران نفرستاده بود. حتى نوشته اند که به همین دلیل مصمم بود که لشکر به بغداد کشد و آشکارا با سلطان عثمانى از در جنگ درآید، و همین تصمیم را هم یکى از علل کشته شدن او دانسته اند؛ زیرا سران قزلباش از بر هم زدن مصالحه نامه‏اى که میان شاه طهماسب و سلطان سلیمان خان قانونى منعقد شده بود و تا آن زمان دوام داشت، ناخرسند و از تجدید جنگ میان دو کشور بیمناک بودند.

در مدت کوتاه حکمروایى شاه اسماعیل دوم، به علت رفتار سخت و سیاست خشونت آمیزى که وى نسبت به مخالفان خود و سران قزلباش در پیش گرفت، آرامش و صلح در ولایات و سر حدات ایران به
ظاهر برقرار بود، اما پس از مرگ وى و جلوس شاه محمد خدابنده، به علت بى کفایتى و سست رأیى و سیاست تردآمیز این پادشاه، زمام امور در آغاز به دست همسرش مهد علیا و پس از قتل او بازیچه دست میرزا سلیمان وزیر و جمعى از رؤساى قزلباش بود. کار اختلال و بى نظمى‏امور کشور و طغیان و سرکشى طوایف و اقوام تابع ایران بالا گرفت، و طولى نکشید که دولت مرکزى با جنگهاى داخلى و تجاوزات خارجى مواجه گشت.

تهاجم عثمانی به آذربایجان در عهد شاه محمدخدا بنده

در نخستین سال پادشاهى محمد خدابنده، گروهى از کردان مطیع ایران، که میان ولایت وان و آذربایجان به سر مى‏بردند؛ چون از ضعف و اختلال دولت صفوى و نفاق سران قزلباش خبر یافتند، به سبب اشتراک مذهب به دولت عثمانى توجه کردند. خسرو پاشا، حاکم وان، به دستور دربار عثمانى، ایشان را به غارت کردن نواحى غربى آذربایجان برانگیخت. سپس خود نیز با کردان یاغى به خاک ایران تجاوز کرد. امیر خان موصلوى ترکمان امیرالامراى آذربایجان هم در مقابله با این تهاجم کارى از پیش نبرد. مهاجمان کرد و ترک بى خبر بر نواحى سلماس و ارومیه و خوى تاختند و آن حدود را به باد غارت دادند، و جمعى از مردم بى گناه را کشته و عده‏اى دیگر را به اسارت گرفتند.
خبر حمله سپاه عثمانى به آذربایجان سبب شد که گروهى دیگر از طوایف کرد نیز یاغى شدند و تا حدود
مراغه را به باد غارت دادند. مردم شروان هم، که از تعدیات حکام قزلباش به جان آمده بودند، به سلطان عثمانى توسل جستند و او را به گرفتن آن ولایت تشویق کردند.

نقض عهدنامه صلح توسط پادشاه عثمانی و تهاجم به ایران

سلطان مراد خان پادشاه عثمانى، چون اوضاع ایران را بر کشور گشایى و جبران شکستهاى پیشین مساعد دید، بر خلاف عهدنامه صلحى که در زمان جدش - سلطان سلیمان خان قانونى - میان دو دولت منعقد گشته و نسلا" بعد نسل معتبر شناخته شده بود، به پاشایانى که در ولایات شرقى عثمانى و در جوار سر حدات ایران حکومت داشتند، دستور تهاجم و حمله داد. طویل محمد پاشا صوقلى - وزیر اعظم عثمانى - نیز مصطفى پاشا معروف به لله پاشا، وزیر ثانى را به فرماندهى، یا به اصطلاح آن عصر، به سر عسکرى سپاه - فرماندهى لشکر - روانه ایران کرد.

مصطفى پاشا در روز 26 صفر سال 986 ق / 8 مه 1578 م از اسکوتارى، به عزم ایران حرکت کرد. در راه توسط یکى از امیران ایرانى نامه‏اى براى شاه محمد فرستاد که به فرمان سلطان عثمانى با سیصد هزار سوار و 600 توپ و شش هزار تفنگچى به ایران مى‏آید تا انتقام برادر او شاه اسماعیل دوم را از کشندگان وى بستاند! و همچنین از جانب سلطان مأمور است که عیسویان گرجستان را از حکام ستمکار ایرانى آزاد کند.

در همان حال پنج کشتى بزرگ و دو کشتى کوچک هم، که حامل سرباز و توپخانه و اسلحه بود، از طرف دولت عثمانى به بندر
طرابوزان فرستاده شد. ضمنا" سلطان عثمانى به محمد گراى خان تاتار - پسر دوستگراى خان - که مطیع آن دولت بود، دستور داد که سپاهیان تاتار از جانب دشت خزر و دربند به ولایت شروان درآید و با مصطفى پاشا یارى کند.

حرکت مصطفی پاشا عثمانی به قزوین

همینکه خبر حرکت مصطفى پاشا و حمله سپاه تاتار به قزوین رسید؛ شاه محمد، به صوابدید وزیر و بزرگان دولت، نامه‏اى محبت آمیز به سلطان مراد خان نوشت و سبب نقض عهدنامه صلح را جویا شد، ولى مأموران عثمانى، پیک ایرانى را در سر حدات مرزى دستگیر و مانع رسیدن نامه به سلطان عثمانى شدند. مصطفى پاشا، از راه ارزروم به ولایت قارص رفت و به تعمیر حلقه آنجا مشغول شد؛ در حالى که طبق مفاد پیمان، مقرر شد که قارص همواره ویران باقى بماند و هیچ یک از دو طرف نسبت به آباد کردن آنجا که در حقیقت منطقه بى طرف میان ولایت ارمنستان از متصرفات ایران، و ارزروم، از ولایات عثمانى بود، توجه نکنند.

مصطفى پاشا از قارص وارد خاک
قفقاز شد و چون این خبر به قزوین رسید، از جانب شاه به امیر خان ترکمان، بیگلربیگى آذربایجان، و امام قلى خان قاجار، بیگلر بیگى قراباغ، و محمد خان تخماق استاجلو، بیگلر بیگى چخورسعد «ارمنستان»، دستور داده شد که به اتفاق یکدیگر از پیشروى قواى ترک جلوگیرى کنند. سواران امام قلى خان و محمد خان، براى دفع دشمنى به یکدیگر پیوستند، ولى امیر خان، به علت خصومتى که میان طوایف ترکمان و استاجلو بود، به ایشان کمکى نکرد. حکام قراباغ و ارمنستان با اندک سپاهى که در اختیار داشتند، در آغاز دسته‏اى از پیشقراولان دشمن را در هم شکستند و بسیارى از سران ترک و کرد سپاه لله پاشا را از پاى درآوردند، وى عاقبت نزدیک قلعه چلدر با شیطان قلعه از لله پاشا شکست خوردند و به علت نفاق و دشمنى سرداران قزلباش، بسیارى از سران و سربازان ایرانى کشته شدند «6 جمادى الثانى 986 ق / 10 اوت 1578 م»، و لله پاشا دو کله منار از سرگشتگاه ایرانى بر پا کرد.

تصرف گرجستان توسط لله پاشاه

لله پاشا بعد از این پیروزى به خاک گرجستان رفت و قلعه تفلیس را هم با شهر گورى IROG پایتخت سلاطین گرجى، به آسانى تصرف کرد و از آنجا به جانب شروان روانه شد. ارس خان، بیگلربیگى شروان، چون خود را در برابر قواى ترک ناتوان دید، آن ولایت را رها کرد و تا کنار رودخانه کر عقب نشست. لله پاشا، شروان را هم به صهولت گرفت و عثمان پاشا اوزدمر اوغلى، از سرداران ترک را به حکومت آن ولایت گماشت؛ سپس قلعه‏اى شماخى، بادکوبه و ارس را مستحکم ساخت و در شوال 986 ق / دسامبر 1578 م براى گذراندن فصل زمستان به ارزروم بازگشت.

چون خبر تصرف گرجستان و شروان، به قزوین رسید؛ مهد علیا که زمام امور ایران را در دست داشت، فرمان جمع آورى سپاه داد و با پسر خود حمزه میرزاى ولیعهد، و جمعى از بزرگان دولت و سران قزلباش، به عزم جلوگیرى از پیشرفت دشمن، راه آذربایجان پیش گرفت و در قراباغ توقف کرد.

تهاجم محمدگرای خان به شروان

در همان اوان به فرمان سلطان عثمانى، دسته‏اى از سپاهیان تاتار نیز از طرف محمد گراى خان، به کمک قواى ترک به شروان تاخته و گروهى از سرداران و بزرگان قزلباش را کشته بود. میرزا سلیمان وزیر، با چند تن از سران لشکر مأمور شدند که به شروان بتازند و سپاه ترک و تاتار را از آن دیار بیرون کنند. در جنگى که میان قواى قزلباش و تاتار در نزدیکى قلعه شماخى در گرفت، شکست در سپاه دشمن افتاد و عادل گراى خان - برادر امیر تاتار - گرفتار شد. عثمان پاشا، سردار ترک نیز ناچار قلعه شماخى را رها کرد و به دربند گریخت و قسمت بزرگى از ولایت شروان دوباره به تصرف ایران درآمد.

مهد علیا اصرار داشت که میرزا سلیمان و سرداران در تعقیب عثمان پاشا به قلعه دربند بتازند و با گرفتن آن قلعه، دست ترکان را یکباره از ولایت شروان کوتاه کنند؛ اما وزیر و همراهانش بر خلاف فرمان ملکه، با عادل گراى خان و غنایمى که به دست آورده بودند، به قراباغ بازگشتند. این امر، مایه رنجش ملکه از سرداران قزلباش گردید و ایشان را مورد سرزنش قرار داد؛ چون سرداران با او بى ادبانه سخن گفتند، به عنوان اعتراض، در شدت سرماى زمستان، با ولیعهد از قراباغ به قزوین بازگشت.

عادل گراى خان را در دربار ایران، براى جلب خاطر برادرش، معزز و محترم داشتند و با ملازمانش در یکى از عمارات شاهى جاى دادند. او نیز به اشاره دربار ایران، نامه‏اى به برادر نوشت و رفتار احترام آمیز و پسندیده دولت ایران را نسبت به خود گوشزد کرد و برادر را به ترک مخاصمه با پادشاه صفوى دعوت نمود.

سپاه هخامنشيان

 


 

 

جنگ مدي نبرد داريوش اول پادشاه هخامنشي با يونانيان

 

سپاه هخامنشيان

 

پيروزى كوروش كبير به كرزوس سبب ورود ايران به آسياى صغير و هم مرز شدن ايرانيان با «دولت شهر»هاى يونان شد. يونانيان از همان ابتدا از ورود اين ميهمان ناخوانده ناخشنود بودند. چرا كه ليديه قدرتى متوسط و غيرخطرناك بود، حال آنكه امپراتورى ايران يك امپراتورى جوان بانفوس و قدرت رزم بسيار زياد بود. كوچ نشينان يونانى سرانجام در ۴۹۹ ق.م عليه پارس ها شوريدند و در اين كار خود از يونانيان اروپا نيز كمك خواستند. اسپارت ها از كمك به يونانيان مهاجر خوددارى كردند، اما آتن ۲۵ كشتى نيرو به كمك آنها فرستاد. (تاريخ جهانى، تأليف ش. دولاندلن - جلد اول ص ۱۱۱)
يونانيان به كمك مردم «ايونى»، شهرهاى منطقه را گرفتند و در همان سال سارد را آتش زدند.
براى داريوش بزرگ كه در آن زمان بزرگترين امپراتورى تاريخ را در اختيار داشت و ماوراءالنهر، شمال شرق آفريقا، مديترانه شرقى، آسياى صغير، منطقه حاصلخيز هلال خضيب و بين النهرين را در اختيار داشت، اقدام يونانى ها بسيار گستاخانه جلوه كرد و با نيروهاى مستقر در منطقه، يونانيان را به عقب راند و ظرف ۴ سال كل منطقه را مطيع خود كرد و شهرهاى ايونى را به آتش كشيد. در ۴۹۲ ق.م در منطقه آسياى صغير ديگر دشمنى براى عرض اندام نمانده بود. اما داريوش هنوز راحت نبود.
يونانى ها از نظر جنگى مردمى ورزيده بودند و سال ها مزدورى، از آنها سربازان حرفه اى و قدرتمند ساخته بود. داريوش مى دانست در نبردهاى اخير تنها با آتن طرف بوده، حال آنكه قدرت اصلى در اختيار اسپارت بوده است. شايد بتوان مردان جنگى اسپارت را حرفه اى ترين رزم آوران تاريخ قديم دانست. بنابراين اگر داريوش مى خواست مانند سلف بزرگ خود كوروش خيال خود را از جانب غرب راحت كند، بايد آتن و اسپارت را از بين مى برد.
نخستين جنگ مدى :
در ۴۹۲ ق.م نيروى دريايى ايران به فرماندهى داماد داريوش به سمت يونان حركت كرد، اما گرفتار توفان شديدى شد و بسيارى از كشتى هاى ايران غرق شدند. داريوش كه نقشه خود را شكست خورده ديد، سفرايى را به آتن و اسپارت فرستاد، اما يونانيان آنها را كشتند.( تاريخ جهانى، تأليف ش. دولاندلن - جلد اول ص ۱۱۲)
اكنون به نظر مى رسيد جنگ اجتناب ناپذير است.
در ۴۹۰ ق.م نيروهاى ايران با ۶۰۰ كشتى كه اغلب متعلق به فينيقيان بود به همراه ۱۰۰ هزار سرباز راه يونان را در اروپا در پيش گرفتند (البته رقم ۱۰۰ هزار سرباز ممكن است اغراق آميز به نظر برسد.) فرماندهى ايرانيان با «آرتافرن» و فرماندهى آتنى ها با «اريستيد» و «هميتوكل» بود.
ايرانى ها در جلگه ماراتن پياده شدند و پس از ۹ روز، درگير نبرد با يونانيان شدند و على رغم درهم كوبيدن مركز و قلب يونانيان به دليل شكست از جناحين، مجبور به عقب نشينى به كشتى ها شدند.
روايت سرپرسر سايكين نيز از نبردهاى اول ايران و يونان چنين است:
«فرماندهان سپاه ايران عوض آنكه (پس از پيروزى هاى اوليه در خاك يونان) آتن را منظور نظر اصلى قرار دهند، اوقات خود را صرف امور جزئى رساندند و دشمن اصلى را غضبناك و متحد ساختند.» در ۴۹۰ ق.م سپاه ايران در ماراتن در ۲۰ مايلى شمال شرقى آتن متحد شد و با رايزنى يك يونانى به نام هيپ پياس براى مبارزه با يونانيان آماده شدند. ابتدا قرار بود ارگ قلعه به دست طرفداران هيپ پياس بيفتد، اما طرفداران وى نتوانستند ارگ را بگيرند و چند روز بعد جناحين دو سپاه به يكديگر يورش برده و ۴۰ هزار ايرانى و ۱۰ هزار يونانى در هم آويختند. يونانيان به سرعت دريافتند كه مى توان با استفاده از نيروى تجربه و وطن پرستى ايرانيان را در ماراتن شكست داد.
«حمله در زير دره و دانا با كمال سرعت وقوع يافت و فاصله بين دو اردو كه درست يك ميل بود، ظرف ۸ دقيقه پيموده شد (البته اين ادعا محل ترديد است، چرا كه پياده نظام سنگين اسلحه يونان نمى توانست با اين سرعت حركت كند)، ايرانيان از اينكه جماعتى از يونانيان بدون تقويت سواران به آنها حمله كرده اند، تعجب كردند و اين واقعه را ضعيف شمردند، ليكن قبل از آنكه به خود آيند، يونانيان به ايشان رسيده بودند. پارسيان و طايفه سكاها كه در قلب (سپاه) بودند، خوب مقاومت و بعد غلبه كردند، اما آتنى ها در جناحين غالب شدند و سپس از آن به قلب روى آوردند.» (  تاريخ ايران - سرپرسى سايكس - جلد اول - ص ۲۵۶)
پيرنيا نيز در كتاب تاريخ ايران باستان خود مى گويد:
«يونانيها كه مى دانستند ايرانيان تيراندازان ماهرى هستند و اگر از دور جنگ كنند، طاقت تير آنها را ندارند، خود را بى پروا به سپاه ايران زدند و جنگ تن به تن را آغاز كردند. سپاه آتنى سنگين اسلحه بود، يعنى اسلحه دفاعى (جوشن، خود و نيزه بلند) داشت، در صورتى كه سپاه ايران فاقد تجهيزات بود و سپرهايشان نيز استحكام سپر يونانيان را نداشت.»
در هر حال نتيجه جنگ عقب نشينى موقت از خاك يونان بود. اگرچه داريوش اين شكست را مهم نشمرد و بلافاصله در كار تدارك سپاه بسيار بزرگى شد.
جنگهاى دوم مدى :
داريوش براى فتح يونان نيازمند سپاهى سنگين اسلحه بود و اكنون تاريخ، دوباره تكرار شده بود. همانگونه كه هوخشتر پادشاه ماد در دو قرن قبل پى برد نابود كردن سپاههاى منظم و حرفه اى آشور تنها با سپاهيان آموزش ديده مشابه آن امكانپذير است. جمع آورى سپاه جديد ۳ سال به طول انجاميد، در همين زمان داريوش فوت كرد. (۴۸۵ ق. م)
به اين ترتيب خشايارشا وارث ارتشى بزرگ و آماده شد. او پس از خواباندن شورش مصر آماده هجوم به يونان شد. از گزافه گويى يونانيها كه بگذريم (برخى مورخان قديم، سپاه وى را ۸۰۰ هزار تا ۵ ميليون نفر! تخمين زده اند، حال آنكه گويى از جمعيت دنياى قديم بى اطلاع بوده اند) بايد اذعان داشت سپاه جمع آورى شده توسط خشايارشا تا آن تاريخ نظير نداشته است. اكنون نبرد دوم ايران و يونان در راه بود.
توضيحاتى درباره جنگ ماراتن
يونانيان جنگ ماراتن را نقطه عطفى در تاريخ خود مى دانند. تمدن غرب نيز براى اين نبرد ارزشى بيش از اندازه قائل است تا جايى كه معروف ترين ورزش المپيك با نام دوى ماراتن مبدل به سمبل مسابقات جهانى المپيك شده است.
اما اطلاعات ما از اين نبرد تا چه اندازه با واقعيات مطابق است؟
چند ماه قبل در روزنامه ايران مقاله اى از يك فرمانده ستاد ارتش به چاپ رسيد كه نشان مى داد روايت مورخان از اين نبرد چندان مورد تأييد نيست. اين كارشناس نظامى از قول مورخان آلمانى نقل كرده است تركيب نيروهاى يونانى به ويژه آن كه سنگين اسلحه بوده اند، به آنها اجازه نمى داد در دشت كم عرض ماراتن به ايرانيان حمله برند. وى از هانس ولبروك مورخ آلمانى نقل مى كند كه نوشته هاى يك افسر ستاد ارتش آلمان را خوانده كه به هنگام بررسى دشت مارتن تأكيد كرده است «در اين دشت حتى يك تيپ (حدود ۵ تا ۸ هزار سرباز) نمى تواند به تمرين بپردازد چه برسد به آنكه شاهد نبرد دهها هزار سرباز باشد.»
اين تحقيق كوچك همچنين از قول تاريخ نويس ديگرى آورده است: «فرمانده سپاه ايران متوجه شد ميدان عمل و باريك بودن عرض ميدان مانع از كاربرد سواره نظام مى شود، بنابراين دستور عقب نشينى به سربازان خود (و بازگشت به كشتى) را مى دهد كه هرودوت صدور فرمان عقب نشينى را به منزله شكست سپاهيان ايرانى تلقى مى كند. در يك كلام مى توان گفت، روايات جنگهاى ايران و يونان به دليل يكجانبه گرايى مورخان يونان (آن هم با ارائه ارقام حيرت آور از تلفات نيروهاى درگير) چندان مورد استناد نيست.
ناپلئون نيز در يادداشتهاى سالهاى آخر عمر خود در جزيره سنت هلن مى گويد: «درباره جزئيات پيروزى پرهياهوى يونانيان نبايد فراموش كرد كه اينها گفته هاى يونانيان است و آنان مردم لافزن و گزافه گو بوده اند و هيچ تاريخ ايرانى اى تاكنون نوشته نشده كه از روى آن بتوانيم پس از استماع سخنان دو طرف به يك داورى صحيح برسيم.»
گفته ناپلئون بسيار تأمل برانگيز است، چرا كه وى به عنوان يك نابغه نظامى با شك و ترديد به جنگهاى ايران باستان و يونان مى نگرد و در جاى ديگر نيز آنها را غير قابل باور مى داند.