قشون کشی اسکندر به ایران

مقدونی در شبه جزیره بالخان واقع است و حدود آن در این زمان از این قرار بود: در شمال میزیه- در جنوب یونان و بحرالجزایر- در مشرق تراکیه- در مغرب ایل لیری اهالی از مملکت از منشاء بودند:
1- از قوم هند و اروپایی که زمان آمدنشان به اینجا معلوم نیست.
2- از مهاجرین یونانی مردم اولی از حیث تمدن از یونانی ها پست تر بوده در کوهستان ها سکنی داشتند و یونانی ها در جلگه ها و در کنار دریای بحرالجزایر در قرون بعد این دو مردم با هم مخلوط شدند و تمدن یونانی در این مملکت منتشر شد. اهالی مقدونی خیلی رشید و بی باک ولی دارای اخلاق و عادات خشنی بودند چنانکه تا کسی دشمنی را نمی کشت مرد محسوب نمی شد و نمی توانست در میان اقران خود بنشیند، خانواده بر تعدد زوجات تشکیل شده بود مملکت مذکور در نتیجه قشون کشی داریوش بزرگ به مملکت سک ها جزو ایران گردید ولی بعد از جنگ پلاته مجزا شد.
اول پادشاهی که مقدونی را بزرگ و قوی کرد فیلیپ بود (359-336 ق.م) این پادشاه تشکیلاتی به مقدونی داد و قشونی بیاراست که سرآمد قشونهای آن زمان شد بعد با دول یونانی جنگ کرده آنها را تابع خود کرد و پس از آن در تهیه جنگ با ایران گردید و یونانی ها را برخلاف میل باطنی آنها مجبور نمود که او را به سپهسالاری کل قشون یونان برای جنگ با ایران انتخاب نمایند ولی در موقعی که عازم ایران بود کشته شد (336 ق.م) اسکندر پس از پدر به تخت نشسته در صدد اجرای خیال او برآمد و بعد از دو سال عازم ایران گردید جهات لشگرکشی فیلیپ و اسکندر را چنین بیان می کردند:
1- کشیدن انتقام از ایران در ازای لشگرکشی خشیارشا به یونان.
2- کوتاه کردن دست ایران از مداخلات در امور این مملکت و الغاء فرمان اردشیر دوم (عهدنامه آن تالسید) جهات ظاهری اینها بود ولی در معنی شهوت جهانگیری را باید منشاء این جنگ مقدونی با ایران دانست طلای زیاد خزانه ایران و ثروت ممالک غربی آن نیز البته موثر بوده است. عده قشون اسکندر چهل هزار نفر و بالمناصفه مرکب از سپاهیان زبده مقدونی و یونانی بود. چون یونانی ها باطنا دشمن مقدونی و طالب فتح ایران بودند این نکته و نیز امکان اینکه دولت ایران در غیاب اسکندر از اوضاع استفاده کرده با عملیات بحریه خود در اروپا پیشرفت های اسکندر را در آسیا بی نتیجه گذارد او را مجبور نمود که به این عده اکتفا کرده قوه ای هم در مقدونی نگاهدارد.

زبان و خط مردم ایران قدیم

اگرچه راجع به بعضی از زبان ها و خطوط ایران قدیم در جای خود ذکری شده ولی چون از برخی موقعی ذکر به دست نیامده لذا در اینجا موضوع مذکور را خلاصه می نماییم:
اول- زبان های ایران قدیم از این قرار بوده است.
1-    پارسی قدیم که کتیبه های شاهان هخامنشی را بدان نوشته اند
2-    زبان اوستایی یعنی زبانی که اوستا در آن انشاء شده
3-    زبان پهلوی که دو لهجه داشته:
الف: پهلوی شمالی یا اشکانی
ب: پهلوی جنوبی یا ساسانی
از اسامی معلوم است که در دوره اشکانی و ساسانی به این دو زبان حرف می زدند محققا معلوم نیست که زبان اوستایی معمول کدام قسمت از اهالی ایران قدیم بوده ولی ظن قوی این است که مادی ها به این زبان تکلم می کرده اند. زبان هایی که اکنون در ایران حرف می زنند از یکی از زبان های مذکور قدیم آمده مانند زبان پارسی امروزی و کردی و بلوچی و لری و گیلکی و مازندرانی و گبری و سیوندی و زبان یهودیهای ایران و نطنزی و کاشی و سمنانی و تات و تالش و غیره و نیز زبان پشتو یا پختو در افغانستان و زبان بخاری یا تاجیکی در آسیای وسطی و زبان استها در قفقازیه کلیه شعب پراکنده زبان پارسی در ترکستان (افغان و روس) و پامیر زیاد است اخیرا آثاری هم در آسیای وسطی از دو زبان یافته اند که یکی به زبان های اروپایی و دیگری به زبانهای ایرانی نزدیک است این دو زبان را بعضی از محققین زبان طخاری و ختنی (یا ایرانی شرقی) نامیده اند خلاصه آنکه زبان های ایرانی از اقصی بلاد پامیر تا آسیای صغیر منتشر بوده و در قرن دهم هجری (16 م.) از اسلامبول تا کلکته زبان پارسی را در محاوره و تحریرات سیاسی و ادبی به کار می بردند.
دوم- خطوط- از هر کدام از خطوط ایرانی به مناسبت موقع و موضوع ذکری شده در اینجا فقط از خط اوستایی کلمه ای چند گفته می شود این خط از خط پهلوی آمده و آن را از چپ به راست می نویسند ولی کاملا الف بائی است یعنی به جای هر کدام از صداهای متحرک و ساکن علامتی هست از قرار معلوم این خط در قرن ششم میلادی اختراع شده و چون اوستا را با این خط نوشته اند موسوم به اوستایی گردیده بنابرآنچه در فوق و در اینجا ذکر شد خطوط ایران قدیم از این قرار بوده: خط میخی پارسی- خط پهلوی- خط مانی- خط اوستایی خطی هم در آسیای وسطی یافته اند که اکنون موسوم به خط سغدی می باشد خط مزبور از خط آرامی اقتباس شده و در آسیای وسطی منتشر و مبدل به خط اویغور گردیده خط آخری برای کتابت زبان ترکی به کار می رفته و بعدها به خط مغول و منچو تبدیل یافته چنان که اکنون هم معمول است.

انقراض قاجاریه و سلطنت رضا خان

رضاخان در غیاب شاه که در فرنگ به سر می برد؛‌ روز به روز موقعیت خود را بیشتر تحکیم می کرد و در عین حال می کوشید تا تبلیغاتی گسترده علیه احمد شاه او را نسبت به سرنوشت مملکت لاقید و بی اعتنا جلوه دهد. عوامل رضاخان در شهره های مختلف چنین تبلیغ می کردند که شاه علاقه ای به ایران ندارد و به دنبال عیاشی در فرنگ می باشد.
احمد شاه پس از تثبیت موقعیت رضا خان در ایران و به خصوص پس از رای اعتمادی که با نیرنگ و توطئه و فشار از مجلس گرفته شد، برای بازگشت به ایران در حالتی تردید آمیز به سر می برد، اما پس ازمدتی مطالعه تصمیم به بازگشت به ایران و حفظ سلطنت گرفت. انگلیسی ها وقتی از تصمیم شاه برای عزیمت به ایران مطلع شدند، به نزد اوئ رفتند و ضمن مبالغه در اوضاع آشفته ایران صلاح او را در این دیدند که تا مدتی از رفتن به ایران چشم بپوشد تا رضاخان بتواند امنیت لازم را برای حضور شاه در کشور فراهم آورد.
انگلیسی ها قیام خزعل را نمونه ای از عدم امنیت شمردند و احمد شاه که از واقعیات پشت پرده تا حدود زیادی بی خبر بود، به راستی باور کرد که در گوشه وکنار کشور شورش هایی وجود دارد که حتی در صورت ورود وی به ایران ممکن است جان او به خطر بیفتد.
هر چه مدت زمان توقف شاه در اروپا بیشتر طول می کشید، تبلیغات طرفداران رضاخان مبنی بر اینکه شاه علاقه ای به سرنوشت ایران ندارد بیشتر می شد و مردم نیز کم کم این معنی را باور می کردند. پس از سرکوبی شورش خزعل و بعضی شورش های پراکنده دیگر با توجه به امنیتی که رضا خان به کمک سرنیزه به وجود آورده بود محبوبیت او افزایش یافت ودر همین حال در اثر تبلیغاتی که توسط عومل رضاخان انجام می گرفت بدبینی نسبت به احمد شاه بیشتر می شد.
هر چه مواضع قدرت نخست وزیر مستحکم تر می شد، مخالفت و تبلیغ علیه احمد شاه نیز گسترده تر می گشت. کم کم با برنامه قبلی تلگراف هایی از طرف فرماندهان نظامی و حکام بعضی ایالات به مرکز مخابره شد که عدم صلاحیت شاه را در ادامه سلطنت تاکید می کردند و خواستار سلطنت رضاخان بودند. در کنار این تلاش های زیرکانه در میان مردم چنین شایع کردند که احمد شاه ممکن است بدون توجه به زحمات و کوشش های خستگی ناپذیر نخست وزیر درصدد خلع او از نخست وزیری برآید و بار دیگر اوضاع سامان یافته کشور را پریشان و آشفته سازد. مردم که به شدت از تجدید هرج و مرج در کشور بیم داشتند با چنین شایعاتی به ادامه حکومت رضاخان متمایل می شدند.
به این ترتیب زمینه ذهنی بیشتری برای کنار گذاشتن احمد شاه فراهم می شد. تبلیغات رضاخان و طرفدارانش علیه احمد شاه تا به آن اندازه بود که شخصیت هایی چون مدرس و دکتر مصدق نیز موفق به خنثی کردن آن نشدند.
پس ازآنکه عمال انگلیس اذهان عموم مردم را به سود رضا خان آماده کردند، سرانجام در سال 1304ه.ش ماده واحده ای به صورت طرح تقدیم مجلس شد که در آن خلع قاجاریه از سلطنت و سپردن حکومت موقت به رضاخان خواسته شده بود. در این ماده واحده پیش بینی شده بود که پس از خلع قاجاریه مجلس موسسان برای تغییر چند ماده از قانون اساسی تشکیل خواهد شد و تکلیف قطعی سلطنت را تعیین خواهد کرد. جز چهار تن از نمایندگان مجلس از جمله آیت الله مدرس و دکتر مصدق بقیه نمایندگان به این طرح رای مثبت دادند.
این مخالفت ها نیز موثر واقع نشد و آن ماده واحده به اینصورت از تصویب مجلس گذشت:
«ماده واحده- مجلس شواری ملی به نام سعادت ملت، انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام نموده و حکومت موقتی را در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی واگذار می نماید. تعیین تکلیف حکومت قطعی موکول به نظر مجلس موسسان است که برای تغییر مواد 36، 37، 38 و 40 متمم قانون اساسی تشکیل می شود...»
ده روز پس از خلع احمد شاه از سلطنت سفیر انگلستان نزد رضاخان رفت و طی یادداشتی از سوی دولت انگلستان حکومت وی را به رسمیت شناخت. فردای همان روز نیز سفیر شوروی به حضور رضاخان رسید و به رسمیت شناختن حکومت او را توسط دولت متبوعش اعلام کرد.
با چنین حمایت همه جانبه ای که از سوی دولت های بزرگ خارجی انجام گرفت، قابل پیش بینی بود که مجلس فرمایشی موسسان نیز با وجود مخالفت های عده ای از نمایندگان، سلطنت رضاخان را بپذیرد.
در سال 1304 ه. ش، مجلس موسسان با نطق رضاخان افتتاح شد و پس از شش روز بحث و گفتگو رضا خان را به پادشاهی ایران انتخاب و سلطنت را در خانواده او موروثی کرد.

ظهور نادر

نادر از طایفه کوچک قرخلو است از ایل افشار و افشارها دسته ای هستند از ترکمانان که مقارن استیلای مغول بر ترکستان از آن دیار مهاجرت کرده در آذربایجان متوطن شدند و در این سرزمین بودند تا آنکه شاه اسماعیل اول ایشان را کوچانده در ابیورد خراسان مقیم نمود. ایل افشار ایام تابستان را در ابیورد و زمستان را در دستجرد از محال دره گز به سر می بردند و در همین محل اخیر است که نادر در محرم سال 1100 از مادر به وجود آمده و به همین علت نادر بعدها در آنجا عماراتی ساخت و دستجرد مولد خانه نامیده شد.
پدر نادر امامقلی نام داشت و او در طفولیت پسر مرد و اسم اصلی نادر ندرقلی است و این پسر ابتدا با مادر در میان ایل خود زندگانی محقری داشتند. پس از آنکه ندرقلی به سن هجده رسید در خدمت یکی از روسای افشاریه که در حکومت ابیورد بود داخل شد و دختر او را به زوجیت گرفت و از این تاریخ قدم در مرحله ترقی و شهرت گذاشت چه نادر پس از فوت مخدوم خود به حکومت ابیورد و ریاست قبیله او رسید و چون زوجه اولش که مادر رضاقلی میرزا که ارشد اولاد نادر است وفات یافت دختر دیگر او را به زنی اختیار نمود و این زوجه دوم مادر نصرالله میرزا و امامقلی میرزا است.
شروع اهمیت نادر مقارن بود با ایامی که ملک محمود سیستانی به شرحی که سابقاً گفتیم بر خراسان استیلا داشت. نادر از طرف ملک محمود به دفع ازبکان مامور گردید اماکمی بعد چون نسبت به مخدوم تازه خود سرکشی و استبداد به خرج می داد از خدمت او بر کنار شد و به تاخت و تاز در خراسان پرداخت.
مقارن بروز این وقایع شاه طهماسب دوم که در فرح آباد مازندران اقامت داشت یکی از سرداران خود یعنی رضاقلی خان رابه فتح مشهد و دفع ملک محمود سیستانی فرستاد و او از نادر یاری خواست. اگر چه نادر دعوت او را اجابت نمود لیکن او دو دوست که هیچ کدام به فتح دیگری راضی نبودند با هم نساختند و هر یک به حساب خود با ملک محمود به جنگ پرداختند. به همین جهت هم هر دو شکست یافتند و ملک محمود حتی بر نیشابور نیز استیلا یافت و خود را پادشاه خواند و به نام خویش سکه زد.
نادر بعد از شکستی که از دست ملک محمود یافت به تهیه سپاهی دیگر پرداخت و عاقبت در دو فرسخی مشهد غالب شد و ملک محمود با دادن اسیر و کشته بسیار گریخت.
بعد از پیچیدن آوازه این فتح شاه طهماسب نماینده ای به خراسان پیش نادر فرستاد و او را به خدمت خود خواند. نادر مقدم سفیر پادشاه صفوی را گرامی داشت و با دادن قول خدمتگزاری شاه طهماسب را به آمدن به خراسان دعوت کرد. شاه طهماسب به معیت فتحعلی خان قاجار قوانلو سردار سپاه خود از مازندران راه خراسان را پیش گرفت و چون اتحاد او با نادر فاش شد جمع کثیری از طوایف و قبایل خراسان هم به یاری شاه طهماسب به اردوی نادر ملحق شدند و از این جماعت بودند عده ای از کردان خبوشان. فتحعلی خان قاجار که شاه را مطیع و تحت الحمایه ایل خود می خواست از زیاد شدن یاران غیر قاجار او که موجب تحت الشعاع شدن قاجاریه بودند بر آشفت و در صدد پریشان کردن جمعیت اکراد خبوشانی افتاد و چون یکی از روسای ایشان را به بهانه ای گردن زد کردان شوریدند و بین اکراد و قاجاریه جنگ در گرفت و اتباع فتحعلی خان بسیاری از کردان را کشتند. این طایفه هم ناچار به نادر توسل جستند و نادر هم واسطه صلح گشته عفو اکراد را که به اغوای فتحعلی خان متمرد شناخته شده بودند از شاه خواست. شاه ایشان را بخشود و نادر را طهماسبقلی (یعنی چاکر طهماسب) لقب داد. طهماسبقلی خان در 22 محرم سال 1139 پس از آنکه ملک محمود از قبول اطاعت شاه طهماسب سرپیچیده از خبوشان عازم فتح مشهد شد و در دوم صفر آنجا را محاصره نمود. در موقع محاصره مشهد فتحعلی خان که از شوکت روز افزون نادر در وحشت بود و بر جان خود می ترسید به بهانه جمع سپاهی از شاه اجازه خواست که به استراباد برگردد.
شاه به این امر رضا نداد و او و طهماسبقلی خان یکی از قاجاریه را که با فتحعلی خان کینه داشت محرمانه به قتل رئیس ایل قاجاریه واداشتند و فتحعلی خان به این ترتیب در 14 صفر 1139 به قتل رسید و طهماسبقلی خان به جای او سردار کل سپاهیان شاه طمهاسب گردید.
محاصره مشهد دو ماه و نیم طول کشید و ملک محمود که اسلحه و توپخانه ای مکمل داشت به خوبی مقاومت می کرد. عاقبت از سرداران او یک تن در 16 ربیع الثانی 1139 خیانت ورزید و یکی از دروازه های شهر را بر روی اردوی شاه طهماسب گشود و جنگ در مشهد بین طرفین در گرفت. چون کار بر ملک محمود سخت شد تاج و تخت خود را تسلیم شاه طهماسب کرد و در یکی از زوایای آستانه به درویشی مقیم شد.
طهماسبقلی خان پس از فتح مشهد برای استمالت شیعیان به زرداندود کردن صفه و مناره آستانه رضوی و بنای مناره دیگر قرینه آن مشغول شد و پسر خود رضاقلی میرزا را در آنجا گذاشت و خود برای به زنی گرفتن دختر یکی از روسای اکراد که نامزد او بود به خوبشان عازم گردید اما شاه طهماسب این دختر را قبلاً به عقد خود خواند و در سر راه مقصود طهماسبقلی خان ایجاد مانع کرد.
این قضیه بین شاه و سردار سپاه او تولید نقار نمود و هر دو طرف برای مسابقت در تحصیل دست آن دختر به خبوشان شتافتند و قلعه آنجا را به علت امتناع اکراد از سپردن دختر خود به شاه و طهماسبقلی خان در محاصره گرفتند. چون تسخیر قلعه میسر نشد طهماسبقلی خان به مشهد برگشت و شاه طهماسب هم بر اثر به غارت رفتن مقداری از خزاین سلطنتیش در جاجرم از آنجا دست برداشت. طهماسبقلی خان اشیاء به غارت رفته را از غارتیان پس گرفت و پیش شاه فرستاد و دوباره در خدمت او مقرب گردید سپس در سر فرصت اکراد عاصی خبوشان را مغلوب ساخت و بالاخره به مقصود خود که ازدواج با دختر یکی از سران ایشان بود نایل آمد و چون در این اثنا به نوشته هایی دست یافت که ملک محمود برا شوراندن اکراد به ایشان نوشته بود از شاه حکم قتل ملک محمود را گرفت و او را در مشهد کشت.
بعد از آنکه طهماسبقلی خان دو رقیب مقتدر یعنی فتحعلی خان و ملک محمود سیستانی را برانداخت به خیال سرکوبی افاغنه ابدالی که از سال 1129 بر هرات مسلط شده بودند افتاد بخصوص که دامنه تعرض این جماعت حتی تا حدود قائنات و مشهد نیز بسط یافته بود. طهماسبقلی خان ابتدا در 1139 قائنات را از وجود ایشان مصفی ساخت سپس در 1141 در کافر قلعه از محال جام با اللهیار خان حکمران ابدالی هرات جنگ نمود. اللهیار خان گریخت و پس از یکی دو شکست که از طهماسبقلی خان یافت از او امان خواست. خان افشار اور ا بخشود و به حکومت هراتش باقی گذاشت.

تاریخ آریایی ها

آریان ها وقتی به ایران آمدند به طوایف و اقوامی تقسیم شده بودند هر کدام از این طوایف و اقوام جاهائی را از فلات ایران اشغال کرده به طرز ملوک الطوایفی زندگانی نمودند مهمترین این اقوام یا مردمان به ترتیب تاریخی سه قوم بودند: مادی ها- پارسی ها- پارتی ها این سه قوم در ازمنه تاریخ دولت های بزرگ تشیکل نمودند و کارهای مهم کردند. غیر از اینها اقوام دیگری نیز بودند مانند باختری ها در باختر و کرمانی ها در کرمان و ورکانی ها در گرگان و هرخواتی ها در رخج (جنوب افغانستان کنونی) و غیره ذکر هر کدام از این مردمان در جای خود می آید. از آریان های ایرانی که در حوالی فلات ایران می زیستند باید اسم دو قوم را مخصوصا در نظر داشت:
1-    ارانی ها در ولایات واقعه بین ارس و کورا و دریای خزر.
2-    آلان ها یا آس ها در اراضی پشت کوههای قفقاز به طرف شمال.
تاریخ آریان های ایرانی به چهار قسمت تقسیم می شود:
اول- عهد قدیم که از آخر قرن هشتم ق.م شروع شده در نیمه قرن هفتم میلادی خاتمه می یابد.
دوم- عهد متوسط که از نیمه قرن اول هجری تا به دو سلطنت صفویه امتداد یافته این عهد را می توان به دو قمست تقسیم کرد قسمت اولی تا ظهور فتنه مغول و قسمت دوم از آمدن مغول ها به ایران تا تاسیس دولت صفویه
عهد سوم که می توان تا اندازه ای جدیدش نامید از دوره صفویه تا آغاز مشروطیت ایران و بالاخره عهد چهارم از ابتدای مشروطیت تا امروز امتداد می یابد تاریخ قدیم ایران نیز به دوره هائی تقسیم شده: اول دوره مادی، دوم دوره اول پارسی، سوم دوره مقدونی و سلوکی، چهارم دوره پارتی، پنجم دوره دوم پارسی تاریخ این عهد طولانی را که تقریبا شامل چهارده قرن است به دو طرز می توان بیان کرد: اول- موافق نوشته های مورخین خارجه و کتیبه هائی که از شاهان هخامنشی و ساسانی مانده و کتب مذهبی و غیر مذهبی آریان های ایرانی و مسکوکات و نتیجه حفریاتی که در جاهای تاریخی ممالک قدیمه آسیا و آفریقا و غیره شده و مستقیما یا به طور غیر مستقیم مسائلی را روشن کرده دوم- موافق داستانهائی که از عهد قدیم از نسل به نسل رسیده تا در زمان ساسانیان جمع آوری شده و در قرون اسلامی موضوع مصنفاتی گردیده که معروفترین آنها شاهکار حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی است.
معلوم اسکه مدارک نوع اول از حیث صحت و تحقق به مراتب برتری دارد در صورتی که داستانهای مذکور چون در مدت قرون عدیده به طور شفاهی از نسل به نسل گذشته به تدریج شاخ و برگ هایی بر آن افزوده اند و (فاقد صحت تاریخی و تحقق گشته زیرا چه بسا وقایع زمانی که به زمان دیگر منتسب نموده و اسامی اشخاصی که از یک دوره به دوره دیگر برده اند و از همه اینها گذشته) چه بسیار از وقایع مهم و شاهان بزرگ که به کلی نسیا منسیا شده اند و هیچ اثری از آنها در داستان ها نمانده بنابراین روشن است که باید اساس تاریخ عهد قدیم ایران را برای رعایت صحت بر مدارک نوع اول قرار داد و پس از آن داستان ها را هم به خاطر آورد تا شاید بتوان از مقایسه آنها با تاریخ یک نوع کلیاتی استنباط کرد راجع به مدارک نوع اول باید گفت که تا زمانی که خاورشناسان به خواندن کتیبه های ایرانی و آسوری و بابلی و مصری و غیره موفق نشده بودند و حفریاتی در جاهای تاریخی به عمل نیامده بود یگانه منابع اطلاعات تاریخی ما راجع به عهد قدیم مورخین یونانی و رومی و ارمنی و عرب و غیره بودند ولیکن از وقتی که پشرفت های مذکور حاصل شده مطالب زیادی روشن تر گردیده یا تصحیح شده و از جمله اسامی شاهان و رجال ایران را که یونانی های قدیم برای تجانس با زبان خود تصحیف کرده اند حالا به طور صحیح می دانیم و به همین جهت در این کتاب این ترتیب اتخاذ گردیده که اگر در کتیبه ها و الواح قدیمه به دست آمده اسامی شاهان و مردمان و محل ها ضبط شده عین آن را ذکر کرده ایم و الا چنان که مورخین عهد قدیم نوشته اند نوشته ایم باید اذعان کرد که ما تاریخ ایران قدیم را کاملا نمی دانیم زیرا یونانی ها و رومی ها و غیره غالبا وقایعی را که به ممالک خودشان مربوط بوده یا در حدود غربی ایران روی داده نوشته اند و چه حوادث و وقایع بسیار که در داخله ایران یا در حدود شمالی یا شرقی آن روی داده و از خاطرها محو گشته با وجود این چون کاوش ها و تحقیقات تاریخی دنبال می شود می توان امید داشت که بعدها تاریخ ایران از اینکه هست روشن تر خواهد بود به خصوص اگر حفریات علمی در جاهای تاریخی ایران به عمل آید.

یاسای چنگیز

قبل از چنگیزخان مغول به اقتضای زندگانی بدوی یک سلسله عادت و عقاید و آداب قومی داشتند که به علت آشنا نبودن ایشان به خط و سواد مدون نیز نبود، چنگیزخان بعضی از آنها را رد و غالب را باقی گذارد و از خود نیز احکام قواعدی بر آنها افزود و در واقع در آنها جنبه رسمیت داد و امر کرد که اطفال مغول خط اویغوری بیاموزند و احکام و قواعد فوق را در طومارها بنویسند و در خزانه پادشاهزادگان خاندان چنگیزی نگاه دارند.
هر یک از این احکام و قواعد را به مغولی یاسا که به معنی حکم و قاعده و قانون است می گویند و مجموعه آنها یعنی طومارهای مکتوب به خط اویغوری را که جامع جمیع احکام و آداب رسمی مغول بوده و چنگیزخان آنها را امضا و تصویب کرده یاسانامه بزرگ می خواندند و آن عبارت بوده است از دستورها و احکامی راجع به تعبیه لشکر و تخریب بلاد و مصالح ملک و ترتیب شوری راجع به کارهای بزرگ و لشکرکشی های مهم و انواع مجازات ها و راه و رسم زندگانی مغول در حرکت یا اقامت و غیره و مرسوم چنین بود که هر وقت خانی بر تخت می نشست یا حادثه ای عظیم روی می نمود یا شاهزادگان جمعیتی می کردند یاسانامه بزرگ را مورد مطالعه قرار می دادند و بنای کارها بر آن می گذاشتند.
یاسانامه چنگیزی در میان مغول فوق العاده محترم و مقدس بوده و هیچ کس جرات تخطی از مضامین آن را نداشته و مغول به درجه ای که مسلمین به قرآن مجید احترام می گذارند آن را عزیز می دانسته اند. یاساهای چنگیزی حتی بعد از بر افتادن سلطنت اولاد او از ایران از طرف تیموریان نیز مورد احترام و رعایت بوده و در موقع بار دادن و راندن سیاست و غذا و غیره بر طبق آن عمل می نموده اند.
چینی ها را از قدیم عادت بر این جاری بود که گفته های روزانه امپراطوران خود را یادداشت کنند، مغول نیز این عادت را از چینی ها فرا گرفتند و سخنان پادشاهان خود را روز به روز می نوشتند و آنها را بعد از مرگ ایشان آشکار می کردند ولی در نوشتن تمام آنها آزاد نبودند بلکه هر سخن را که خان اجازه می داد ضبط می نمودند و گاهی که می خواستند معنی آن پوشیده بماند عبارات خود را مسجع و مغلق ادا می کردند، این قسم سخنان خانان مغول را که پیش مردم مرعی و محترم بوده به مغولی بیلیک که به معنی دانش و حکمت است می گفتند و بیلیک های چنگیزخان محترم و بعد از مرگ او مثل یاساهای او مورد استفاده و مراجعه بوده است.